The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
خرداد
۹۴

می آیدم خواب و نمی بردم

افسانه میکندم

بوران سخت حوادثی که له نمیکندم

نفرین که میشودم جالیز زرد تقلای بی نصیب

آشوب، هی فرود، هی فراز

کابوس های بدم رؤیا ندیده شدن

پایان تلخ ماجرای خودم

آغاز میکندم

در زیر خاک سیاهی که تابوت میکَندم

زنگار من، پابوس مرقدی که منش ساخته بوده ام

راحت نمیشود، راحت نمیکند

زیر هزار فرسنگ خاک، قلبی است، میتپد

آرام و نیمه جان

مدفون قرنها زنده بگوری بی نشان

آغوش میشوم برایش و غمباد میکنم

سالهاست که تاراج شده این خاک، که پرواز نکرده ایم

دور است جان من، کجا رفت قلب من؟

زیر هزار فرسنگ وحشت، زیر هزار قرن خاک سیاه، زیر هزار تن تبعید

ماهی نشدم، شنا یاد نگرفتم، فقط سقوط، فقط غرق، بیشتر و بیشتر

پایان تلخ ماجرای خودم که منم

 

بهار 94

تهران، م. مجتاز

  • م. مجتاز
۲۷
خرداد
۹۴

چرخی در دوردست افق میچرخد. هرم گرمای ظهر صورت را خراش میدهد. تکه آجری لگد خورده روی زمین است و در آستانه ی فروپاشی. چرخی در دوردست افق در جهت عقربه های ساعت میچرخد. چوبی است، مثل درشکه های قدیمی. پایه ندارد. روی هیچ، جاذبه زمین را نادیده گرفته است و میچرخد. میچرخد. میچرخد. یک دست روی هوا تاب میخورد. چرخی بدون محور و پایه میچرخد. یک دست کنده شده از بدنی ناپیدا روی هوا تاب میخورد. خون شتک میزند روی خورشید، بر عمق صحنه.

بعد همه چیز تمام میشود. یک پاره آجر، یک دست کنده، یک چرخ چرخان، هرم گرمای ظهر. همه چیز تمام میشود. همه چیز از بین میرود و تاریکی فرا میرسد و همه شان را در بر میگیرد.

پ.ن: ذهنم کمی مریض شده است.

  • م. مجتاز
۲۵
خرداد
۹۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۸
  • م. مجتاز
۲۴
خرداد
۹۴

خانه خالی است، بی صدا، غمناک

ما دو گرگیم، گله ای بی باک

ما دو گرگیم، خفته در انکار

خانه خالی است از همه افکار

بوی سیگار در تمام اتاق

ما دو تصویر، محو در الصاق

ما دو گرگیم، ساکت و خالی

خانه متروک، بید بر قالی

ما دو گرگیم، گله مان مرده

ما دو گرگیم، سرد و افسرده

ما دو گرگیم، بی هم و درهم

ما دو متروک، ما تهی از هم

زوزه مان در حیاط میپیچد

جاده تا انحطاط میپیچد

راه ما ز ابتداش کرنش بود

زوزه هایی که عین غرّش بود

ما دو خط روی برگه های سفید

ما خمیدیم و جاودانه خمید

ما دو گرگیم، خانه مان خالی است

خانه خالی است، عصر بی فالی است

انتهای نبرد را دیدیم

سایه های پلید را چیدیم

اشک هفت آسمان برای زمین

دود بی حاصلیت غمگین

ما دو گرگیم، گله را برده

ما دو گرگیم، که یکی مرده

هیچ کس زیر گنبدان کبود

داخل قصه یک نفر که نبود

خانه خالی است، ما دو تا گرگیم

که درون حیاط پژمردیم

ما درین خانه جان خود دادیم

ما درین بی مسیری آزادیم

ما دو گرگیم، خسته، آشفته

آخرین نسل، بی صدا کشته

ما دو گرگیم، هر دو می گفتیم

کانتهای نبرد را بردیم

ما دو گرگیم، هر دو تا مردیم

عاقبت یک شکست را خوردیم

 

 

اردیبهشت 94

  • م. مجتاز
۲۳
خرداد
۹۴

کوچ هم چیز غریبی است. عالم خودش را دارد. یک عمر دل میبندی به شکل مردمی بلاگفا، بعد از ساختار تخصصی بیان در در میاوری. جای جالبی است، لذت بخش است، خوشم آمده. فقط حس میکنم خیلی بعید است کسی از پیشینیان اینجا را به سادگی پیدا کند، باید چند صباحی بگذرد و چند پستی بگذارم و چند خانی بیایند و بروند و من همین گوشه بنشینم و انتظار بکشم.

و خاطرات خیلی خوبی دارم از نیووریکا بلاگفا که با خودم خواهم کشاند. و خاطرات بدی هم دارم از پست هایی که در زمان اشتباه برای افراد اشتباه گذاشته شدند و تبعات جبران ناپذیری داشتند. حسرت نمیخورم، کاری که شده ارزش حسرت ندارم. دوست میداشتم که جور دیگری عمل میکردم ولی بعید بود نتیجه متفاوتی بدهد. بهرحال، بی خیالش میشویم.

برای پست اول بودن، توضیح قدیمی ام را دوباره میدهم. نیووریکا نام یک سرزمین خیالی است که قرار بود و هست در کتابهایی که هرگز نمینویسم قرار داشته باشند و جایی باشند، کره ای متفاوت از زمین که مسائل دنیایم درش رخ میدهند و نام درستش وریکا است که پس سلسله اتفاقاتی نیووریکا میشود. و خب این سرزمین متشکل از سه قاره، یک امپراطوری متحد دارد که اکثریتش را کنترل میکند، مثلاً. و بسیار لت و پار و تکه تکه شده است و پر از دسیسه های سیاسی و جنگهای نابخردانه و الخ. من حیث المجموع، علمی تخیلی درجه یکی است که حس نوشتنش را بزبان شیرین پارسی ندارم، چون در ایران مفت نیرزیده، دو نفر هم بسختی خواهند خواندش که ملت ما خیلی بژانر خوانی علاقه ندارند. کلاً به چیزی خوانی خیلی علاقه نداریم. بهرحال.

و مرده بدم، زنده شدم، نیووریکای جدیدی زاده شد از خاکستر بلاگفایش، مثل ققنوسی که بچه هاش از دل خاکسترش به در. باشد که رستگار شویم!

  • م. مجتاز