The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۰
مرداد
۹۴

سلسله جستارهایی وارد فضای وبلاگ میشوند، در کنار جستارهای ادبیات و سینما، در مقولات سیاسی عقیدتی که این روزها خیلی وارد فضای فکری ام شده اند. در این جستارها اشارات و کلماتی هست که برای کسانی که احتمالاً در فضای فکری من نیستند، ممکن است غریب به نظر برسند. همچنین مقاله نیستند، مثل بقیه جستارها، چرا که تخصصی نخواهند بود و صرفاً بخش نظرات مرا دربر میگیرند پیرو قضایای مختلف.

این جستار "خرده چپ" در کنار گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک، روی مسائل انجمن اسلامی دانشگاه تهران هم مانور میدهد. در جریان باشید.

این متن افتتاحیه محسوب میشود.

...

کم حرف شده ام، کم کار. بیشتر میخوانم، وقت میگذارنم، مینویسم. اکثر چیزهایی که مینویسم، برای اطرافیان ارسال میشود و بعضاً تکه ای از این وبلاگ را اشغال میکنند. اما مدتها، مسئله نسبت من و انجمن اسلامی قرار بود نوشته شود اینجا. مسئله خطیر و مهمی است و قبلاً یکبار در آغاز ترم اول دانشگاه درباره اش چیزهایی نوشتم. کم کم که بیشتر و بیشتر درون سازگار حل میشود و فاصله ام را در تمام این مدت حفظ میکنم، قضایا و ابعاد جدیدی برایم فاش میشوند. یک مسئله را مطرح میکنم که نسبت من و انجمن اسلامی، بخصوص بخش اسلامی اش مشخص شود.

دو هفته پیش حدوداً، انتخابات شورای انجمن اسلامی فنی برگزار شد. دانشکده فنی وسیع ترین دانشکده دانشگاه تهران است. یک ساختمان در پردیس مرکزی و چندین ساختمان در گیشا دارد. هر یک از ساختمان ها یا دانشکده های تخصصی فنی، شورای مرکزی خود را دارند. هر یک از این شوراهای مرکزی، خود یک عضو شورای عمومی دانشکده فنی محسوب میشوند که موظف هستند در انتخابات شورای مرکزی فنی شرکت کنند. این انتخابات برگزار شد و سلسله درگیری هایی پس از آن رخ داد. انگیزه درگیری ها این است که در این انتخابات، آدمهای "خودی" رأی نیاوردند و آدمهای "پرت" رأی آوردند. این آدمهای بد، بعضاً تندروهای مذهبی هستند و این آدمهای خودی، عموماً تندرو نیستند و اساس اصلاحطلبی را، تندرو نبودن میدانند. 

تبعات این انتخابات، که تلاش شده بود برگزار نشود، درگیری ای درون انجمن اسلامی بود بین گرایش سنتی و گرایش مدرن. بین تندروی و میانه روی. بین اعضای درگیر چند ساله انجمن اسلامی که بعضی روی انجمن متفق القولند(مثل ادبیات) و بعضی روی اسلام(مثل دندانپزشکی). اما مسئله با بیان ابطال انتخابات بغرنج تر میشود. این انتخابات از سه موضع رنج میبرد. یکی از اعضای رأی دهنده فارغ التحصیل محسوب میشود در نگاه دانشگاه، یکی از اعضای انتخاب شده دو ترم مشروطی دارد و پای برگه ای که رأی نهایی اعلام میشود، امضای یک ناظر از سه ناظر انتخابات خورده است که خلاف مقررات است. حال، درگیری اصلی این ابطال نیست. درگیری اصلی، بر سر این مسئله است که انجمن فنی باید باز تأسیس شود. یعنی شورای عمومی فنی(شورای مرکزی دانشکده های کوچکتر) باید منحل شوند و دوباره انتخابات هر یک برگزار شود و در انتها، شورای مرکزی فنی انتخاب شود. انگیزه اصلی پشت این مسئله هم، قرار دادن آدمهای "خودی" بنظر میرسد.

اول اینکه این انگیزه ها برای شخص من مسجل نیست و تمام اینها نظراتی است که درست مینمایند. دیگر اینکه من به عنوان شخصی که کاره ای در هیچ جای انجمن اسلامی نیست، مخالف و موافق این طرح نیستم. مسئله من، برسر آدم خودی و پرت و اصلاح طلبی است.

شیرازه ی انجمن اسلامی، یک گرایش ایدئولوژیک است. آیا شما به انقلاب اعتقاد دارید یا اصلاح، یا با وضعیت موجود مشکلی ندارید؟ اگر انقلاب میخواهید، شما چپ و انقلابی هستید. اگر اصلاح میخواهید، شما اصلاح طلب هستید. اگر مشکلی ندارید، شما اصولگرایید. اینجا، این پرسش مطرح میشود که من چه میخواهم؟

مهر ماه امسال که من فرم عضویت انجمن اسلامی را پر و امضا کردم، برایم مهم نبود. یعنی مشکل دارم با وضعیت (که اصولگرایی را خط میزند)، اما برایم مهم نیست که انقلاب بشود یا اصلاح بشود. و مسئله برجسته میشود، چرا انجمنی شدم؟

یک اینکه من برای ایدئولوژی وارد نشدم. بعید نیست در آینده به ایدئولوژی برسم. اما الآن، من برای آدمهای انجمن حاضرم. برای کار کردن و کمک کردن و تکه ای از بار را به دوش کشیدن. و بنظرم این بد نیست. کما اینکه از سمت بچه هایی و رفقایی تقبیح میشوم و از سمتی تشویق. و کما اینکه نظرات دیگران برایم واقعاً اهمیتی ندارد، روی این مسئله فکر میکنم که من در کدام جبهه ام؟ انحلال شورای مرکزی فنی را بیشتر قبول دارم یا پایا ماندن آنرا؟

من اسلامی نیستم. به کار تشکلی علاقه دارم. انجمن اسلامی سالهاست که به مأمن امثال من تبدیل شده و بر علیه نظرات تقبیح کنندگان، نقطه قوتش محسوب میشود. چرا که یک آدم غیر اسلامی، به تشکلی اسلامی در ظاهر جذب میشود و فعالیت میکند و در انتها، ممکن است هنوز اسلامی نباشد، ولی انقدر رویش کار شده که بداند چی هست. حضور انجمن اسلامی، همین نوید کوتاه است که شما منجسم میشوید و خارج. وضعیت دیگری ندارد. کسی که وارد انجمن اسلامی میشود و در انتها از آن خارج میشود، همان آدم پیشین نیست. موجود جدیدی است. 

انگیزه یک تشکل نباید بالاتر از این باشد. وقتی جذب انجمن اسلام را مدنظر قرار نمیدهد، دین را مدنظر قرار نمیدهد، و با یک شبه سکولار منظم پیش میرود و از اعضای کارآمد، کار میکشد، یعنی درست عمل میکند. هیچ نیازی نمیبینم که یک قیف، یک آبکش در ابتدا تعبیه شود تا آدم متناسب با انجمن وارد آن شود. آنهایی که به ساختمان نمی خورد، نیاز به الک ندارند. خودشان کم کم محو میشوند و آدمهای مثبت و مهم و تأثیرگذار کم کم بالا میروند. و از اینکه این آدم، بدون اهمیت به جبهه دینی است، با تفکر و ایدئولوژی اش اوج بگیرد، آیا آرمانی نیست؟ و انجمن بسیاری از دانشکده ها این محیط آرمانی را وعده میدهند و این نقطه ضعف نیست واقعاً، اوج قدرت است.

و من در این میانه، یک نه این و نه آن محسوب میشوم با نگاهی به انقلاب. پس خودم را یک خرده چپ میدانم، کسی که سوسیالیست(بخوانید مارکس فهم) نیست اما گرایش دارند به این جبهه و همزمان، از اصلاح استقبال میکند. جبهه ای که بتنهایی پرچمش را افراشته ام و کم کم در یک جبهه معقول تر حل میشود. اما از این بزرگتر که یک چپ میتواند در انجمن اسلامی پیشرفت کند؟ تنها مشکلش، این لیبل اسلامی اضافی است که امید است روزی فضایی بسازیم(نه انجمنی ها، مای ملت در قامت فکری) که بتوان این لیبل را حذف کرد و به مسیر ادامه داد.

در انتها، بچه های عزیز، منفعت طلب نباشید! و استفاده سوء از این مطلب نسبتاً شخصی نبرید!

  • م. مجتاز
۱۶
مرداد
۹۴

تو بهمنی که لحظه لحظه بیشتر

نه آخرین نباش، باز باز، بیشتر

پک عمیق ریزشی درون شش

حمله کن به پیکرم که باز میشوی

و دست من به سوی توست، باز میشویم ما ز همدگر

طلوع کن، غروب را فرو شکن

که من کنار تو تداعی عروج میشوم

نرو، بمان، کنار من بشین، بحال زار، زار میزنیم در کنار هم

درون چاه عافیت سقوط میکنیم

و قطره های آسمان چکه چکه روی سر

تقابلی است با وجود گرم تو

نترس

هر چقدر قیر هست در درون چاه

عاقبت دو تکه نور میشویم

و در کنار هم طلوع میکنیم از دهان چاه

آفتاب از آن ماست

نور، هور، غایت حضور، هویت نمور از آن ماست

انتهای سنگ فرش راه روم دیگری است

نرو بمان که جاده هاش از آن ماست

نترس

ز تار عنکبوت شب که عمق چاه از آن ماست

هبوط کن، هبوط کن

خدا از آن ماست

بهمنم همین دقیقه ها تمام میشود

و بهمنی دگر بشو

سهمگین درون قلب من بریز

که چاه تار من

در آرزوی برف نیمه شب به خواب میرود

و بهمنم تمام میشود

 

 

9 مرداد 94

  • م. مجتاز
۰۶
مرداد
۹۴

سردار پدر خانواده است، نویسنده سیاسی است، روزهایش را در میان روزنامه ها سپری میکند، از کتابهای خریده اش عقب مانده و هنوز بسیاری را نخوانده است. امروز سردار روی مبل نشسته است و کاری برای انجام ندارد و روی برگه های سفید را خط خطی میکند. پدر خانواده نیست، نویسنده سیاسی نیست و روزنامه نخریده. تنها تمام تمرکزش را روی نوشتن بند هفتم شعرش گذاشته است.

روزی روزگاری در کافه های جوانی

رؤیای مبهم یک روز بارانی و تلمیح فاجعه در اردوگاه غریب انسانی

روزی هزار ساعت مالش حروف روی سطح کاغذ و در پایان

یک طرح سخت از زندگی انسانی

آب تیره روی نفس های جهانی

تاراج شده در واقعیت مجازی

و بعد چیزی به ذهنش نمیرسد. یعنی خیلی خوبند چیزهایی که میخواهد بنویسد ولی نمیداند شعر هستند اصلاً یا نه. اصلاً از پایه این شعر است؟ اصلاً سردار شاعر است؟ آیا بهتر است همان نویسنده سیاسی معمولی باشد یا شاعر موج نو و سپید؟ موج نو است یا سپید؟ نمیداند. روی مبل نشسته است و کاغذها را خط خطی میکند و نمیداند یک ساعت بعد خواهد نوشت: شعری که عاقبت نشد نشان بدهد انهدام را در بند هفتم سرداری که سقوط کرده است، سالهای متوالی.


الصاقی در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه 7 خرداد: دیروز، با اختلاف بسیار رتبه بهترین روز سال 94 تا اینجا را رقم زد. امید است که این مقوله بازهم شکسته شود.

  • م. مجتاز
۰۳
مرداد
۹۴

یک روز میمیرم درون آینه تنها

یک روز میبینی مرا در بستر غمها

آشوب میماند تنم را ذرّه بر ذرّه

یک کرکدیل مرده در آزادی درّه

اسفندیاری که گزش یک آن خطا رفته

جای دو تا چشمش، گلویش به فنا رفته

در گریه خواهم مرد پیش آدمی فرضی

یک دختر بی قید با آرامشی قرضی

یک دختر آرام با وحشی گری دمخور

مرز تناقض های جاویدان، خلایی پر

یک هاله ی مخفی زیبای بدون مرگ

قدیسه جاوید صدها گم شده فرهنگ

با هم کنار رودها جاری شدن خواهیم

تا صبح بیداریم و با هم شعر میخوانیم

پر شور میگردیم و از هر بند، آزادیم

در بندری بی نام و کشتی زاد فریادیم

من شاه گمنامی درون قصر پنهانی

تو ساحری کولی و با آواز حیرانی

تا قافیه باشد بگویم پوستت دارم

یک مصرع اینجا بوده است آنرا نمیگویم!

در انتهای کوچه ها آغوش میگردیم

در انتهای جاده ها مخدوش میگردیم

من با تو معنی میدهم، با من تو معنی ده

تیرم نشو وقتی کمانم آسمانی زه

تا جاودان با من بمان، ای جاودانی غم

می گویمت، می گویمت، من دوستت دارم...

 

 

 

م. مجتاز

دادسرای ناحیه 6

10 خرداد 94

  • م. مجتاز