The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

خون بازی

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ب.ظ
صحنه های کوتاهی مانده اند. خبرنگار با موبایلش یادداشت برمیدارد. به حرفهای من گوش نمیدهد. موبایل را از دستش میکشم. به حالت عصبانیت دستم را میگیرد و موبایلش را پس. بیرونش میکنم. بزرگتر از من است ولی خارج میشود. دوربین را میچرخانم که آسمان را بگیرد. دور مجید توکلی را میگیریم که اذیتی نشود، کسی مزاحمتی ایجاد نکند.کیف ها توی دفتر تلنبار شده اند و امین عکس میگیرد. حامد توی بیسیم صدایم میزند و گزارش بیرون سالن را میپرسد. شهریار در میکروفون شعر میخواند، متن نیست انصافاً. انگار که بیکارم، انگار که مسخره بعضی هایم، می آیند سعی میکنند حرف بزنند. کارها را بیهوده میخوانند. مهم نیست. گلوله گونه حجاریان مهم نبود. ممنوعیت خاتمی مهم نبود. پنجره اختر مهم نبود، مشت میرحسین مهم نبود، تنگی نفس رهنورد مهم نبود، پای کروبی مهم نبود، اینها هیچکدام مهم نیست. ما در حال بازی خوردنیم. با ما بازی میکنند. آنها در لژهایشان نشسته اند و لذت میبرند و مارا بازی میدهند. مردم ما واقعاً انقدر احمقند؟ نمیدانند این آدمها از همان ابتدا آنجا سبز نشده اند؟ مسیرشان را کندند تا به جایی رسیدند؟ نمیفهمند واقعاً؟ که بازی دهندگان، بازی شده بودند؟ که بازیگر بودند قبل از کارگردانی؟ که صحنه ساز بودند قبل از صحنه آرایی؟
روی دیوارهای دانشکده ادبیات نوشته اند تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دا... خمینی مرد. منتظری مرد. همه مردند و من آدم سیاسی نیستم. برعکس نگاه احمقانه ای که به فعالیت دانشجویی دارند، دانشجو صدا میخواهد. همین. دیده شدن میخواهد. بازی داده شدن میخواهد. و محیط دانشگاه محیط بازیهای سیاسی بیرون نیست. بعضیها توانش را ندارند. بعضیها علاقه اش را ندارند و کنار میکشند. مشکل خودشان است. بگذارید تا وقتی دانشجو هستیم از صدای خودمان لذت ببریم. از "آشوب گری"، "فتنه انگیزی" و "اغتشاش" لذت ببریم. چون دوست داریم اینکار را انجام بدهیم و کسی نمیتواند بگوید حق ندارید. حق داریم. روی دیوارهای دانشکده ادبیات نوشته اند:"تردید و امید." بگذار با تردید خویش، بذر امید داشته باشیم. بگذاریم نفس بکشیم، هوای تازه کم است.
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی