The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

تنش

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ب.ظ

"کار من اینه. 20 ساله دارم با آدمای اینجوری سر و کله میزنم. روانپریشا، سادیستا، آنارشیستا. کار یه ماه و یه سال نیست. 20 سال که وقت بذاری براشون، ببینی چشونه، چی میخوان، میفهمیشون. کم کم دستت میاد که اینا بیمار نیستن. این آدما تنها فرقشون با من و تو، اینه که زندگیشون وقف یه هدفی متفاوتی شده. تمام زندگیشونو صرف چیزی میکنن که بهشون اعتقاد دارن. قانون براشون مهم نیست، سیاست، انسانیت. همه رو میذارن کنار. 20 سال سر و کله زدن بهم ثابت کردی که تنها تفاوت من و یه قاتل زنجیره ای، اینه که اون میدونه چی میخواد، من نمیدونم."

تنش:زکریا، فصل سوم.

توضیح: بخشی از یک اثر آینده ام.

***

یک سال در دانشکده ادبیات، درسهای زیادی برای زندگی به من داده است. مثلا ابنکه مهم نیست که باشی، چه کنی، چقدر تلاش کنی. کسانی از تو خوششان نخواهد آمد و تقصیر تو نیست. مثلاً به من یاد داده است که در محیط فعالیت دانشجویی، تنش بدیهی است. بوجود خواهد آمد و مدیریت آن تنها راه درست حرکت است. انقدرها هم آسان نیست.

این انجمن اسلامی، وقت و حوصله بسیار میطلبد و من هم حاضر نیستم وقت و حوصله بسیار برسرش بگذارم. بگذار هر چه میخواهند بگویند. جالب است که میبینم فعالیت تشکلی، گاهی اوقات بر باقی مسائل سایه می اندازد. این خوب نیست. از این لذت نمیبرم. دوست دارم فعالیت کنم ولی نه به هر قیمتی. اما خب در این میانه، پرسشی مطرح است که آمدیم دانشگاه درس بخوانیم یا فعالیت کنیم یا هیچ کدام؟

از هیچ کدامی ها و از درس فقط بخوانیم ها اصلاً خوشم نمی آید. از بی هدفی متنفرم. از بیهودگی. میترسم در واقع. بنا به دوستی ها و آشنایی ها، یک سری فعالیتهای بطالت آلود انجام دادم و نمیگویم لذت نبردم. اما از چیز جالبتری حرف میزنم اکنون.

باز بودن من به وقایع زندگی، باعث میشود که از تجربه کردن نترسم، و بالتبع آن، از چیزی سرباز نمیزنم تا امتحان نشود. در این میان، یکی از دوستان پیشنهاد مصرف ماده خاصی را داد که از گفتن درباره اش سرباز میزنم، اما نتیجه ماجرا را میگویم. نتیجه این بود که هیچ علاقه ای، ولو به زور، به مصرف دوباره اش ندارم. حتی از آن نفرت هم دارم. نه بخاطر خطر و ضرر و اعتیاد و امثالهم. بیش از هرچیز، به خاطر تأثیرش. تأثیری که باعث شد مدتی فکر نکنم، کنترل نداشته باشم.

من از کنترل نداشتن روی خودم بیش از هر مقوله دیگری متنفرم. با تمام وجود. تمام کارها و اعمالم با نهایت کنترل انجام میشوند و گرچه بی نقص نیستند، از این کنترل، از این تمامیت فکری لذت میبرم. دوست ندارم بدون خواست خودم کاری بکنم. نمیترسم، متنفرم. و در اینجا، این مسئله پیش می آید که بسیاری از امور از دست من خارجند. کاری از دستم برنمی آید در مورد ایشان و از این هم متنفرم. برای همین اعمال نفوذ میکنم. برای همین تمام تلاشم را برای تغییر شرایط بکار میبندم.

از کار تیمی، از تعامل لذت میبرم. همانطور که به دوستی توضیح دادم، من از مشکل "انگل اجتماع بودن" رنج میبرم. نه به معنی مصطلح، بلکه کسی که نیاز دارد با اجتماع و آدمها تعامل کند تا احساس زنده بودن داشته باشد. و نمیتوانم بدون آدمها روی پای خودم زندگی کنم. اینرا دیده ام، تجربه کرده ام و فهمیده ام که از تنها بودن هیچ لذتی نمیبرم. 

مدتی است که برای تنش زدایی از دوستی ها و تشکل تلاش میکنم و عموماً راه بجایی نمیبرم. عمق بعضی شکافها بیش از آن است که بتوان تنش را کم کرد. من که خب، صد البته دست از تلاش برنداشته و نمیدارم. مسلم است که تلاشهایم به نتیجه میرسد. چرا که بعضی از این شکافها زیادی خودساخته است. زیادی الکی است. نیاری به وجودشان نیست و بعض سوء تفاهمات، بعض سنگ اندازی ها و دشوار کنی ها کار را به جایی رسانده که من هر روز با وجوه متفاوتی از تنش برخورد میکنم و بعضاً خودم باعث میشوم. که خب به سرعت در جهت رفعشان قدم برمیدارم، باشد که رستگار شوم. حالا بهشتی نشدم، طالقانی هست.

و خب، توضیحی که چرا مطلب نمینویسم بقدر گذشته، بیش از هرچیز شلوغی فکری-عملی است. کارهای زیادی دارم، کتابهای زیادی، فعالیتهای زیادی. و از مجموع اینجا فرصتی بسیار اندک برای نوشتن خارج از شعر و داستان و مقاله و مطلب نشریه باقی میماند. و دیگر دلنوشته کمتر مینویسم، جدی مینویسم. هنوز صد البته که وبلاگ را رها نکرده ام، تولیدات خوبم همیشه راه به اینجا میبرند و بعد از گوشه های دیگر سر در می آورند. بهرحال، به پاسخ دوست دیگری که حضوری هم گفتم، فرصت ندارم درد و دل کنم، از خودم بگویم. بحمدالله وفور شبکه های اجتماعی نیاز به حرف زدن با دیوار وبلاگ را کمتر میکنند. جایی که سخنان پاسخ میگیرند و "سین" میشوند، بهتر از اینجاست طبیعتاً. بهرحال، باشد که بجایی برسیم.

  • م. مجتاز

نظرات  (۱)

جوری می نویسی که هوس کردم بخشی از اثر آینده ام رو بنویسم .

یا مثلا همه اش رو .

پاسخ:
بنویس، بنویس، بنویس!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی