جاویدان
یک روز میمیرم درون آینه تنها
یک روز میبینی مرا در بستر غمها
آشوب میماند تنم را ذرّه بر ذرّه
یک کرکدیل مرده در آزادی درّه
اسفندیاری که گزش یک آن خطا رفته
جای دو تا چشمش، گلویش به فنا رفته
در گریه خواهم مرد پیش آدمی فرضی
یک دختر بی قید با آرامشی قرضی
یک دختر آرام با وحشی گری دمخور
مرز تناقض های جاویدان، خلایی پر
یک هاله ی مخفی زیبای بدون مرگ
قدیسه جاوید صدها گم شده فرهنگ
با هم کنار رودها جاری شدن خواهیم
تا صبح بیداریم و با هم شعر میخوانیم
پر شور میگردیم و از هر بند، آزادیم
در بندری بی نام و کشتی زاد فریادیم
من شاه گمنامی درون قصر پنهانی
تو ساحری کولی و با آواز حیرانی
تا قافیه باشد بگویم پوستت دارم
یک مصرع اینجا بوده است آنرا نمیگویم!
در انتهای کوچه ها آغوش میگردیم
در انتهای جاده ها مخدوش میگردیم
من با تو معنی میدهم، با من تو معنی ده
تیرم نشو وقتی کمانم آسمانی زه
تا جاودان با من بمان، ای جاودانی غم
می گویمت، می گویمت، من دوستت دارم...
م. مجتاز
دادسرای ناحیه 6
10 خرداد 94
- ۹۴/۰۵/۰۳