ثبات
جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ق.ظ
می آیدم خواب و نمی بردم
افسانه میکندم
بوران سخت حوادثی که له نمیکندم
نفرین که میشودم جالیز زرد تقلای بی نصیب
آشوب، هی فرود، هی فراز
کابوس های بدم رؤیا ندیده شدن
پایان تلخ ماجرای خودم
آغاز میکندم
در زیر خاک سیاهی که تابوت میکَندم
زنگار من، پابوس مرقدی که منش ساخته بوده ام
راحت نمیشود، راحت نمیکند
زیر هزار فرسنگ خاک، قلبی است، میتپد
آرام و نیمه جان
مدفون قرنها زنده بگوری بی نشان
آغوش میشوم برایش و غمباد میکنم
سالهاست که تاراج شده این خاک، که پرواز نکرده ایم
دور است جان من، کجا رفت قلب من؟
زیر هزار فرسنگ وحشت، زیر هزار قرن خاک سیاه، زیر هزار تن تبعید
ماهی نشدم، شنا یاد نگرفتم، فقط سقوط، فقط غرق، بیشتر و بیشتر
پایان تلخ ماجرای خودم که منم
بهار 94
تهران، م. مجتاز
- ۹۴/۰۳/۲۹