Heart of darkness
چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۹ ب.ظ
چرخی در دوردست افق میچرخد. هرم گرمای ظهر صورت را خراش میدهد. تکه آجری لگد خورده روی زمین است و در آستانه ی فروپاشی. چرخی در دوردست افق در جهت عقربه های ساعت میچرخد. چوبی است، مثل درشکه های قدیمی. پایه ندارد. روی هیچ، جاذبه زمین را نادیده گرفته است و میچرخد. میچرخد. میچرخد. یک دست روی هوا تاب میخورد. چرخی بدون محور و پایه میچرخد. یک دست کنده شده از بدنی ناپیدا روی هوا تاب میخورد. خون شتک میزند روی خورشید، بر عمق صحنه.
بعد همه چیز تمام میشود. یک پاره آجر، یک دست کنده، یک چرخ چرخان، هرم گرمای ظهر. همه چیز تمام میشود. همه چیز از بین میرود و تاریکی فرا میرسد و همه شان را در بر میگیرد.
پ.ن: ذهنم کمی مریض شده است.
- ۹۴/۰۳/۲۷