The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

ارتدوکس

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

ارتدوکس *

به شهریار خسروی


 

از دو روی دروغ

یکی اتفاقی است پر از تباهی و اعتیاد

با شبهایی از سلطنت کرگدنی در فصل جفت نگیری

هامری سیاه در 16 متری مخوف

موتوری زنگار بسته و اگزوزی پکیده

و گواهینامه ای که دست دوچرخه سوارهای کشاورز مانده، اخذ نشده

ما به ازای دیه قطع تنفس در میانه ی ولگردی

و پنجره ای که باز است

رو به انفجاری واکنش پذیر از درون روسپی خانه ای فرو ریخته شاید

مانیتوری از ذرات تف و ناخن و کی بردی

پس مانده ی مواد غذایی استعمال شده

که خب مسلماً و یقیناً و بلاتردید

از گفتن که ندارد


از دو روی دروغ

یکی لبخند است بر چهره در کافه ای گمشده انتهای بن بست

جوانیتی در آخرین تلاقی رؤیایی کابوس و حقیقت

با کشویی از آرمان شهر کپه شده و قطران بسته علوفه طبیعی

از شادی پس از تدفین

به حرکت قلم روی

از، به، درد کشیدن مفهومی

و حرفهایی از جنس دلگرمی محو در استکان چای متنفر از و سیگار عشق ورزیده به

-در میانه مبحث، شاعر پیش از این سروده است-

سیگار را که روشن میکنم

تازه میفهمم از تشنگی، به گشنگی

شرف ادراک از ترکیدن مثانه

از خستگی، درد زانو، آنوریزم حاد در بصل النخاع

سیگار که میکشم

تزویر پس از مدتها میرود کنار

که الله اکبر از این همه تزویر و ریا

گفته آمد، سیگار، تازه فهم زندگی دروازه ها را میگشاید

خروج دود

تجلی حروف

بند بند تفکرات لاییک در میزانسنی مغلوب

وقتی که سیگارم تمام

وقتی که میرسد، شب آوار گون خراب

سیگارم تمام

شبهایم همش

-شاعر چقدر زیاد چرند میسراید-

از گفتنی که ندارد، سیگار که تمام، شبهایم همش، شهریار، نخند


از دو روی دروغ

که هر روز زیاد تر

کمال در گریستن بر انسانیتی جدید

با نمره ای جعلی از آدمی فرضی

از دکارتی هست، ازرقی بیرون کشیدن

و معدلی که روی کاغذ سیاه خط خوردن

همه اش همین است بوالله همین

یک مشت جعل حدیث از پیامبری الکی

همه ی جوانب دروغهایی از گفتنی که ندارد


از دو روی دروغ

که به این آسانی تمام نمیشود

یک خانواده است، در اوج صفا و صمیمیت

یکی ایستاده به دیوار میشاشد

یکی در موبایلش هویت جنسی اش را جست و جو میکند

دیگری روی آن میخندد، روی این زار میزند

یک سری ظرف هست توی سینک که تا میخورند

و یکی سری چیز هست توی یخچال که وول

زنی باردار افتاده به رو، جنینی که به نیهیلیسم ایمان تام دارد

که پشت رحم کوچکش، قتلهای زنجیره ای در جریان است

ای وای، از گفتنی که ندارد

بگذریم از این خانواده ی طلایی، به گفتنی که ندارد


دروغ هنوز هم رو دارد

از دو روی دروغ

یک انجمادی است در اوج وضوح

میان کلمات و سطور

خط خطی ها به قامت موزون

-بعضاً-

و خط کشی ها به عابر پیاده شدن

-کم کم-

آقای میوه فروش

من آفت نزده ام هنوز

من یک چیز جالبیم برای خودم

نه وزن دارم، نه قافیه، نه عروض

نه مفهوم فرامتنی انحلال در، نه تاب واژگان منحط تر

نه پرتگاه سرخ و نه خشونت منجر به فوت

نه حتی جفتک خر

شهریار، نخند

یک پرتره ی در حال نگارش شخصی

که کلاً ده دقیقه و اندی زنده است پس از این

در بهترین وضعیت ممکن

و کما فی السابق دم از جاودانگی

کمی گفتن داشت این چند خط قبلی


و بهرحال، آخرین رو از دوروی دروغ

-خسته شدیم جملگی-

اینجا منظره عاشقانه میشود

-مثلاً-

که من چقدر از این چیزها بلدم؟

گوساله ها

همه فرزند زاده های یک توهم توطئه اند

از گاو به گوساله، ژنتیکی

رهگذر ایدئولوژی کثیفی وابسته به قصابی محل

که نکند، ای، این صدای پای، وای، قصاب، برما، نکند قصاب، سرکوچه، ما را توی گونی کجا میبرید؟

نکند، وای، گوساله پای مرا گاز گرفته است، شهریار نخند

و پارنوید محو میشود در موخیتو

نگاه نامیمون

بر چهره ای سپید و بی خط و آرام

بر آمده از دوزخی ترین آتش انگار

آقای میوه فروش

ما رفقا را جمع میکنند روزی توی گونی

گونی های شما آقا، بله شما

خالی میکنندمان در جهنم، طبعاً توی گونی

جامان جهنم است، شکی؟ زرشک.

بچه های عزیز، گلهای باغ زندگی، هزار و سیصد و هشتاد و هشتاد مرتبه بنویسید

و بخوانید و بکشید و بخورید و بخوابید و بمیرید از روی سرمشق

-سیاست زده شدیم-

"من دوزخی که تو در آنی دوست ترینم"

جمله پیشین خطاب به شهریار خسروی نبوده است

در انتهای آخرین رو از دو روی دروغ

ذکرش خالی از لطف نیست

که کامچاتکا شبه جزیره ایست در انتهای شوروی سابق پس از اکتبر

و در ان شهری است، به نام پترو پائولوفسک کامچاتسکی

که من هم برایم سوال شده

این پترو، در آن انتهای ماتحت زمین، چه غلطی میکرده است؟

و موج نو، شبه مفهومی است در انتهای شعر نو سابق پس از براهنی

و در آن کسی است، به نام مجتبی محمدنژاد لفمجانی

که من هم برایم سوال شده

این مجتاز، در این انتهای مابعد شعر، چه غلطی میکند؟

کسی چه میداند، شاید روزی شاعر شد

به هرحال، از گفتنی است این همه، که ندارد

و چه انتظاری که درو...

شهریار، نخند.



تهران

16 مرداد 1394


*  ارتدوکس در اینجا به صورت کنایی، به افرادی اتلاق میشود که در موضعی، به افراط تمام اعتقاد دارند و جریانات میانه رو را ابداً قبول ندارند.

  • م. مجتاز

نظرات  (۳)

احساسات و عواطف شما به نوبه‌ی خود، زندگی و سرنوشت و نقشی را که در آن ایفا خواهید نمود، رقم می‌زند.
پاسخ:
really?
طاهره صفارزاده :))))
پاسخ:
طاهره صفارزاده؟! از این؟!! یعنی دهنت سرویس از این قیاس مع الفارقت...
  • نگار ابراهیمی
  •  جز دو سه جمله٬ باقی‌ش رو متوجه نشدم. یک‌م با سروته‌تر خب:/
    پاسخ:
    واقعاً عجیبه... سر و تهش خیلی مشخصه، متأسفانه یک سری معانی داره که بیرون کشیدنش وقت گذاشتن میخواد، که وقت ندارید بذارید گویا!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی