The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

آبهای سرد، آسفالت خیس

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۸ ب.ظ
The Empire of NewVericka - آبهای سرد، آسفالت خیس

خداوند رحمان، در بحبوحه خلقت جهان، دستش گوشه ای در رفت. بنظرم در رفت. باید در رفته باشد. یک دنده کم آمد. دید حیف است وقتی یک دنده فرق است، کمتر باشد فرق. یکهو گند زد بهمه چیز. تفاوت ایجاد کرد. پوست کش آمد. کم و زیاد کرد. آزمایش کرد. به این یکی هورمون فلان بدهیم، بآن یکی هورمون بهمان. نتیجه بدیهی است. فاجعه ای که بلای خانمان سوز بشر، و بزرگترین دستآورد خداوندگار است. بهترین موهبت زندگی انسان. و بدترین شکنجه اش.

 هوا سرد میشود. گرم میشود. بخار دهان بی دخانیات ایجاد میشود. با دخانیات ایجاد میشود. غبار از لایه های فیلتر عبور میکند و روی ریه هر کوفت و زهر ماری جا میگیرد. سقف ماشین از ضربه تگرگ ها فرو میریزد. نمیریزد. باران بشیشه میخورد. باران روی موهایم مینشیند. شره ای آب از کنار گیجگاهم، از حاشیه عینکم را هاشور میزند. روی پل هوایی، میان دود های خارج از دهان، حرکت ماشینهای را بسمت جنوب تماشا میکنم و بارش باران را گوش میسپارم. خسته نیستم. قدم میزنم. سه بار، چهاربار دور خانه را. وارد که میشوم، برای کسی مهم نیست. عجیب نیست، ولی نیست. روی بام خانه تکه های یخ نشسته. روی بوم زندگی، نقشهای خاطره مانده. پاک نمیشود. قدمهای پارک لاله. صف های پردیس ملت. روزهای زندگی. ملبورن. عطش قدم زدن بی هدف، پریدن روی جدول. لذت توأمان با وحشت. مجتاز را بگوش خودم میخوانم. آبهای سرد را از روی پیشانیم پاک میکنم. آسفالت خیس را متر میکنم. زندگی میکنم. ولی حیف است که بزرگترین لذت زندگیت انقدر بسته بتو نباشد. و خوب است که تنها لذت دست خودت، انقدر سهل یاب باشد. قدم میزنم.

 راه رفتن که آغاز شد، بعد نقاشی کشیدیم. بعد مجسمه ساختیم. بعد داستان نوشتیم. بعد شعر گفتیم. بعد تئاتر اجرا کردیم. بعد فیلم ساختیم. بعد ادامه دادیم. خلق کردیم، خلق کردیم، خلق کردیم. تا بجایی رسیدیم که هنر کفایت نداشت. براه رفتن ادامه دادیم. همه اش همین است.

در تمام عالم وب، استیکری، شکلکی یا اموجی ای نیست که لبخند تلخ را نشان بدهد. لبخند عزیز دل من. همه چیز این روزها، بیشتر روزهای من. لبخند آمدنی وقتی مجبوری. وقتی اگر لبخند نزنی، همه چیز خراب میشود. و تو حس میکنی که خراب تر بهتر است. وقتی دروغهایت کفایت نمیکند، لبخند تلخ میزنی. تا اگر نگاه کند، بفهمد فلاکتی زیر لبهایت پنهان کرده ای. وقتی وحشت میکنی از لحظات زندگیت. و سرکوب میکنی وجودت را. و باز میکنی راهی را برای مقاومت. برای کودتا. و تمام این مکانیزم پیچیده دفاعی را زیر انکار کوچک خنده پنهان میکنی.

هوا سرد است. زمهریر نیست. بخودم میپیچم ولی پتو نمیندازم. تصمیم گرفته ام خودم را بسرما وفق بدهم. بخاری خاموش است. پنجره باز است. یخ میزنم. قندیل میبندم. مهم نیست. باید بسرما عادت کنی. چقدر دیگر میخواهی از این پهلو به آن پهلو غلت بزنی و نخوابی و چشمانت را ببندی و فکر کنی و غرق دنیاهایت بشوی و خودت را بیابی که زل زده ای بسقف چیزی و نمیبینی؟ بگذار بوران ترا در خود حل کند. شاید بوجود آمدی. شاید قدر گرما را دانستی. میگویند عشق حسی گرم است. شادی گرم است. زندگی گرم است. گرمایی حس نشد. چیزی ندیدم که شباهتی داشته باشد به حسی گرم. بالاترین گرمای زمین را در بخاری و گاز و بدنم می یابم. نه چیز دیگر. و زیر پتو هم گرم بود قبلاٌ. گرما نمیخواهم. باید بسرما عادت کنم.

بعضی سوالات بی پاسخ بهتر. مثل باباتو دوست داری یا مامانتو. یا خوبی؟ یا زنده ای؟ یا نفس میکشی هنوز؟

پ.ن: نشسته ام در اون بیکاری، فایل های کامپیوترم را نگاه میکنم. یکی یکی، بینشان میگردم که میرسم بپوشه ای گمشده میانشان. نوشته المپیاد. نگاهش میکنم. بازش میکنم. فایل ها را یکی یکی باز میکنم. با هر فایل، خاطره ای روشن میشود. در عمق ذهنم، چهره ها بسط میگیرند. آدمها شکل میگیرند. من، شکل میگیرم. بزرگ میشوم، زندگی میکنم. بهترین سال عمرم را در میان فایل منابع مرحله دوم المپیاد ادبی پیدا میکنم. و میبینم، که استاد قیدی درست میگفت. مولوی درست میگوید. گندم، هدف بود. گندم در دست من است. کاه چه اهمیتی دارد این میان؟



سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمام
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی