The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

وحشت

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۲۵ ب.ظ
The Empire of NewVericka - وحشت
چیزی اینجا هست. چیزی که گم شده. چیزی که در گلوی دنیا گیر کرده. چیزی که من آنرا نمی فهمم. چیزی، چیزی، چیزی...

چیزی که تنهایی نیست، خوشی نیست، دلتنگی نیست، خستگی نیست. چیزی که نامیدی نیست، ناتوانی نیست، ترس نیست، وحشت نیست. چیزی تهی است. یک خلا تام در مرکز قفسه سینه. چیزی که نمی دانم کس دیگری حسش می کند یا نه، ولی من هر چند مدت یکبار، تهی بودن را کنار قلبم، جنب دهلیز راست حس می کنم. حسی که ازش می ترسم، بیزارم، مشمئزم، عذابم میدهد. و این حس، دالانگیر کنار دهلیز است میان دو ریه و انگار هرچه هوا داخل می کشم، این سوراخ جذبش می کند و دیگر چیزی بیرون نمی آید.

تازه از سفر مشهد-شمال آمده ایم. خسته و تنها از سه روز در مشهد، دو روز در راه و یکروز در شمال. خسته از رطوبت چسبیده به بدن، گرمای شش ها، پوست سرخ شده از حرارت خورشید و مغز در انتظار. فکرم تمام این مدت، پیش ایده هایم بود. پیش داستان هایی که می توانم بگویم، شاید بگویم، نگویم. و پیش شعرهایی، قصه هایی، خاطرات و متن هایی که دارم و می نویسم. و از میان این همه فکری که به ذهنم رسید، هیچ به قلم نمی رسد. امروز رسیدم.

مسیر میترساندم. راه وحشت زده ام میکند. شاید این چیز، یادآور جایگاهم در فرسخهای طی نشده باشد. شاید این چیز، تکه پاره ای از رویاهای خاموشم است، حس عذاب آور حقیقت است. حس اینکه مجتاز هیچ نخواهد شد.

می بینم. کور که نیستم. می بینم که عرضه نوشتن چیزی که به دل بنشیند ندارم. عرضه کاری که کسی تمامش کند. چیزی که بعدش تعریف ها اجباری نباشد. چیزی که بد نباشد.

از خودم چیزی ساخته ام. غول مانندی شاهوار بر گرده جهان که گویی نمی داند عصر هیولا ها گذشت، روزهای نور و تاریکی است. روزهایی است که تو انگار از فهمشان عاجزی. چیزی که ترست میدهد. وقتی می نوشتم، هیولا بودم. الآن که چند نفری حدود حرف دلشان را زده اند، تازه می فهمم که انگار نمی فهمم. که انگار بسته ام خودم را پشت پرده خلقت و نمی دانم که نه در اوج آسمان، که بر دار خودم چرخ می زنم.

مجتاز نوشتن بلد نیست. مجتاز میترسد از دست به قلم بردن. مجتاز از داستان نوشتن میترسد. چون داستان، وهم شعر را ندارد، داستانش ساده است، معلوم است، پیچش دارد، فکر دارد. قدیمی است. مال این قرن و عصر و دوره نیست. انگار که مجتاز در دوره اسطوره هایش مانده. انگار مجتاز در وهم فهم خودش غوطه ور شده و نمیداند که مغروق دریاست نه موج سوار.

مجتاز وحشت زده است. مجتاز ترسیده است. مجتاز شبها بیدار می نشسته و به ایده هایش فکر می کرده. به داستانهایی که میخواسته بنویسد. داستان هایی که آمدن اسمشان، دیگران را به فکر خزعبلات می اندازد. شاید دیگر اینجا، دلیل ضعف این نیست که مرا دست کم می گیرند. شاید دلیل ضعف، نفهمیدن ضعف از جانب من است. منم، بانی مشکلات، حدود خطرات، قدردشمن خود. و میترسم از این. میترسم از همه چیز. از تمام قدمها، از تمام حالت ها، از هر حرکتی، حرفی، طریقی، مسیری که تاریک است برایم.

چیزهایی بلدم شاید. نمی دانم. جرعتم را از دست داده ام. قدرتم را. شاید بگویند که خیلی هم کارت خوب است. خیلی هم بلدی. مشکل این نیست. مشکل این است که من از دو سال پیش تا الآن هیچ پیشرفتی نکرده ام. دنیایم را نیافته ام. در افکار غرق شده ام و آنها را نمی فهمم. هنوز سمت تاریک کلمات را نشناخته ام. حافظه بدی دارم. دایره لغاتم مهجور و عقب مانده است. من صدای گذشته ام نه خدای فردا. و این وحشت انگیز است. تمام سرمایه گذاری ام روی این بوده که بلدم بنویسم و امروز می فهمم که انگار نوشتن بلد نیستم. می ترسم. تو نمی ترسی که پایه رویاهایت چیز خلاءگونه ای در سینه ات باشد؟

پ.ن: دوست دارم این حرف ها راز باشند میان من و کسی. کسی که برایش از اینها بگویم. چنین کسی را ندارم. تو چه می کنی وقتی وحشتت را جز در خودت، تخلیه گاه نداری؟ ترجیح بر جار زدن درد است به درون ریزی.

پ.پ.ن: همه میترسیم احتمالاً و من بیشتر از بسیاری.

سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی