The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جستار» ثبت شده است

۲۰
مرداد
۹۴

سلسله جستارهایی وارد فضای وبلاگ میشوند، در کنار جستارهای ادبیات و سینما، در مقولات سیاسی عقیدتی که این روزها خیلی وارد فضای فکری ام شده اند. در این جستارها اشارات و کلماتی هست که برای کسانی که احتمالاً در فضای فکری من نیستند، ممکن است غریب به نظر برسند. همچنین مقاله نیستند، مثل بقیه جستارها، چرا که تخصصی نخواهند بود و صرفاً بخش نظرات مرا دربر میگیرند پیرو قضایای مختلف.

این جستار "خرده چپ" در کنار گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک، روی مسائل انجمن اسلامی دانشگاه تهران هم مانور میدهد. در جریان باشید.

این متن افتتاحیه محسوب میشود.

...

کم حرف شده ام، کم کار. بیشتر میخوانم، وقت میگذارنم، مینویسم. اکثر چیزهایی که مینویسم، برای اطرافیان ارسال میشود و بعضاً تکه ای از این وبلاگ را اشغال میکنند. اما مدتها، مسئله نسبت من و انجمن اسلامی قرار بود نوشته شود اینجا. مسئله خطیر و مهمی است و قبلاً یکبار در آغاز ترم اول دانشگاه درباره اش چیزهایی نوشتم. کم کم که بیشتر و بیشتر درون سازگار حل میشود و فاصله ام را در تمام این مدت حفظ میکنم، قضایا و ابعاد جدیدی برایم فاش میشوند. یک مسئله را مطرح میکنم که نسبت من و انجمن اسلامی، بخصوص بخش اسلامی اش مشخص شود.

دو هفته پیش حدوداً، انتخابات شورای انجمن اسلامی فنی برگزار شد. دانشکده فنی وسیع ترین دانشکده دانشگاه تهران است. یک ساختمان در پردیس مرکزی و چندین ساختمان در گیشا دارد. هر یک از ساختمان ها یا دانشکده های تخصصی فنی، شورای مرکزی خود را دارند. هر یک از این شوراهای مرکزی، خود یک عضو شورای عمومی دانشکده فنی محسوب میشوند که موظف هستند در انتخابات شورای مرکزی فنی شرکت کنند. این انتخابات برگزار شد و سلسله درگیری هایی پس از آن رخ داد. انگیزه درگیری ها این است که در این انتخابات، آدمهای "خودی" رأی نیاوردند و آدمهای "پرت" رأی آوردند. این آدمهای بد، بعضاً تندروهای مذهبی هستند و این آدمهای خودی، عموماً تندرو نیستند و اساس اصلاحطلبی را، تندرو نبودن میدانند. 

تبعات این انتخابات، که تلاش شده بود برگزار نشود، درگیری ای درون انجمن اسلامی بود بین گرایش سنتی و گرایش مدرن. بین تندروی و میانه روی. بین اعضای درگیر چند ساله انجمن اسلامی که بعضی روی انجمن متفق القولند(مثل ادبیات) و بعضی روی اسلام(مثل دندانپزشکی). اما مسئله با بیان ابطال انتخابات بغرنج تر میشود. این انتخابات از سه موضع رنج میبرد. یکی از اعضای رأی دهنده فارغ التحصیل محسوب میشود در نگاه دانشگاه، یکی از اعضای انتخاب شده دو ترم مشروطی دارد و پای برگه ای که رأی نهایی اعلام میشود، امضای یک ناظر از سه ناظر انتخابات خورده است که خلاف مقررات است. حال، درگیری اصلی این ابطال نیست. درگیری اصلی، بر سر این مسئله است که انجمن فنی باید باز تأسیس شود. یعنی شورای عمومی فنی(شورای مرکزی دانشکده های کوچکتر) باید منحل شوند و دوباره انتخابات هر یک برگزار شود و در انتها، شورای مرکزی فنی انتخاب شود. انگیزه اصلی پشت این مسئله هم، قرار دادن آدمهای "خودی" بنظر میرسد.

اول اینکه این انگیزه ها برای شخص من مسجل نیست و تمام اینها نظراتی است که درست مینمایند. دیگر اینکه من به عنوان شخصی که کاره ای در هیچ جای انجمن اسلامی نیست، مخالف و موافق این طرح نیستم. مسئله من، برسر آدم خودی و پرت و اصلاح طلبی است.

شیرازه ی انجمن اسلامی، یک گرایش ایدئولوژیک است. آیا شما به انقلاب اعتقاد دارید یا اصلاح، یا با وضعیت موجود مشکلی ندارید؟ اگر انقلاب میخواهید، شما چپ و انقلابی هستید. اگر اصلاح میخواهید، شما اصلاح طلب هستید. اگر مشکلی ندارید، شما اصولگرایید. اینجا، این پرسش مطرح میشود که من چه میخواهم؟

مهر ماه امسال که من فرم عضویت انجمن اسلامی را پر و امضا کردم، برایم مهم نبود. یعنی مشکل دارم با وضعیت (که اصولگرایی را خط میزند)، اما برایم مهم نیست که انقلاب بشود یا اصلاح بشود. و مسئله برجسته میشود، چرا انجمنی شدم؟

یک اینکه من برای ایدئولوژی وارد نشدم. بعید نیست در آینده به ایدئولوژی برسم. اما الآن، من برای آدمهای انجمن حاضرم. برای کار کردن و کمک کردن و تکه ای از بار را به دوش کشیدن. و بنظرم این بد نیست. کما اینکه از سمت بچه هایی و رفقایی تقبیح میشوم و از سمتی تشویق. و کما اینکه نظرات دیگران برایم واقعاً اهمیتی ندارد، روی این مسئله فکر میکنم که من در کدام جبهه ام؟ انحلال شورای مرکزی فنی را بیشتر قبول دارم یا پایا ماندن آنرا؟

من اسلامی نیستم. به کار تشکلی علاقه دارم. انجمن اسلامی سالهاست که به مأمن امثال من تبدیل شده و بر علیه نظرات تقبیح کنندگان، نقطه قوتش محسوب میشود. چرا که یک آدم غیر اسلامی، به تشکلی اسلامی در ظاهر جذب میشود و فعالیت میکند و در انتها، ممکن است هنوز اسلامی نباشد، ولی انقدر رویش کار شده که بداند چی هست. حضور انجمن اسلامی، همین نوید کوتاه است که شما منجسم میشوید و خارج. وضعیت دیگری ندارد. کسی که وارد انجمن اسلامی میشود و در انتها از آن خارج میشود، همان آدم پیشین نیست. موجود جدیدی است. 

انگیزه یک تشکل نباید بالاتر از این باشد. وقتی جذب انجمن اسلام را مدنظر قرار نمیدهد، دین را مدنظر قرار نمیدهد، و با یک شبه سکولار منظم پیش میرود و از اعضای کارآمد، کار میکشد، یعنی درست عمل میکند. هیچ نیازی نمیبینم که یک قیف، یک آبکش در ابتدا تعبیه شود تا آدم متناسب با انجمن وارد آن شود. آنهایی که به ساختمان نمی خورد، نیاز به الک ندارند. خودشان کم کم محو میشوند و آدمهای مثبت و مهم و تأثیرگذار کم کم بالا میروند. و از اینکه این آدم، بدون اهمیت به جبهه دینی است، با تفکر و ایدئولوژی اش اوج بگیرد، آیا آرمانی نیست؟ و انجمن بسیاری از دانشکده ها این محیط آرمانی را وعده میدهند و این نقطه ضعف نیست واقعاً، اوج قدرت است.

و من در این میانه، یک نه این و نه آن محسوب میشوم با نگاهی به انقلاب. پس خودم را یک خرده چپ میدانم، کسی که سوسیالیست(بخوانید مارکس فهم) نیست اما گرایش دارند به این جبهه و همزمان، از اصلاح استقبال میکند. جبهه ای که بتنهایی پرچمش را افراشته ام و کم کم در یک جبهه معقول تر حل میشود. اما از این بزرگتر که یک چپ میتواند در انجمن اسلامی پیشرفت کند؟ تنها مشکلش، این لیبل اسلامی اضافی است که امید است روزی فضایی بسازیم(نه انجمنی ها، مای ملت در قامت فکری) که بتوان این لیبل را حذف کرد و به مسیر ادامه داد.

در انتها، بچه های عزیز، منفعت طلب نباشید! و استفاده سوء از این مطلب نسبتاً شخصی نبرید!

  • م. مجتاز
۰۳
اسفند
۹۳
The Empire of NewVericka - خوب، بد، نو

جستاری در مدح و ذم بخش نگاه نو 33 امین جشنواره فیلم فجر

 

جشنواره فجر، سنتی نه چندان نو پا و زیباست که در دهه فجر برگزار میشود و تبدیل شده است به تنها راهی که فیلم سازان ایرانی برای ارائه و فهم بازخورد فیلمهای خود دارند. این جشنواره همیشه مکانی برای هنرنمایی بزرگان صنعت سینما بوده است اما بحث ما، بحث این بزرگان نیست. بحث ما این بار، بخش دیگر و کمتر دیده شده جشنواره فجر است. بخش نگاه نو، جایی که فیلمسازان ایرانی تازه کار در صنعت سینما، فیلمهایشان را بنمایش می گذارند. جایی که کفه ترازو مخاطب، فیلم هایشان را برای اولین بار در پرده نقره ای محک میزند.

این جانب، موفق به دیدن چند فیلم نگاه نو این جشنواره نشده است. یکی ناهید بود که بدلیل تداخلی در برنامه، قادر به دیدن آن نشدم. دیگری، فیلم در دنیای تو ساعت چند است، فیلم تحسین شده صفی یزدانیان بود. فیلم دیگر، بدون مرز امیر حسین عسگری بود که موفق به دریافت تندیس بلورین جایزه ویژه هیئت داوران گشت. فیلم ماهی سیاه کوچولو نیز متأسفانه مشاهده نشد. این جستار، صحبت باقی فیلمهای مشاهده شده در بخش نگاه نو 33 امین جشنواره فیلم فجر است.

در ابتدا، اینکه عموم فیلمهای اکران شده، متأسفانه حرف جدیدی برای گفتن ندارند و تمام قوایشان در یک یا دو نقطه مثبت خلاصه میشود، مثل بازی خوب بازیگر، فیلم برداری خوب، فیلم نامه خوب، دیالوگ پردازی قوی، این چنین مسائل. و صد البته که این برای عموم فیلم هاست.

برنده تندیس بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نگاه نو، فیلم چهارشنبه 19 اردیبهشت برای مثال، یک فیلم کامل است. ایده ای بدیع و عجیب که به زیبایی هر چه تمام پرداخته شده، تدوین بی عیب و نقص، فیلم برداری قدرتمند، کارگردانی خوب در ساخت صحنه ها، اجرای تأثیر گذار بازیگران و صدا گذاری و موسیقی متن زیبای کارن همایونفر بهره مند است. محتوای فیلم نیز، مثل همیشه نیست. تکراری و دمده نیست، حرف جدیدی در سینماست، داستان یک آگهی در روزنامه که به اتفاق زیادی منجر میشود و حواشی آن اتفاقات و همچنین داستان آدمهایی که درگیر این واقعه در روز چهارشنبه 19 اردیبهشت میشوند و ریشه های آنها، بخوبی در یک ساخت تمیز و دلنشین بکار گرفته شده اند و اگر پایان بندی فیلم کمی بهتر میبود، شاید حتی لایق سیمرغی بلورین نیز میشد.

اما همه فیلم ها انقدر خوب نبودند. مثلا فیلم آزادی مشروط، که از ایده خود نهایت استفاده را برده بود اما دیالوگهای بد و بازیهای بی اهمیت و ضعفهای فیلمنامه، قدرتهای نسبتاً خوب تکنیکی کارگردان اثر، حسین مهکام، را پوشانیده بود. صد البته که این تمام ضعف های فیلم نیست، ولی اساس مشکلات بنظر همینها می رسد.

یا فیلم دو سهیلا گلستانی، ملقمه ای بی فایده از آشوب و بی نظمی ساختاری، بدون داستان واحد و فیلمنامه بی هدف که برای نشان دادن جریان، روایت داستانی را فدا کرده بود و گرچه از برداشتهای خوبی قوت میگرفت، اما از بیهودگی در طول خود رنج میبرد. انگار فیلم مستأصل باشد، نداند که چه میخواهد و مشکل اکثراً بگردن فیلمنامه نویس است که در این بخش، خود خانم گلستانی است و بخشی به گردن فیلم برداری پر لغزش فیلم که صحنه های آهسته را به کابوس بیننده بدل میکند.

احتمالا بدلیل اینکه فیلمسازان نگاه نو بنسبت آماتور محسوب میشوند، استفاده از موسیقی متن بشدت ضعیف است. بطوری که اکثریت فیلمها، از موسیقی متن خاص و قابل ذکری استفاده نمیکنند و بعضاً از افکت صوتی نیز. اما خب، نمونه های خوب هم یافت میشوند، مثل کلیت نگاه نو، اینجا هم قضیه خوب و بد است. گرچه بدلیل عدم تخصص نگارنده، از صحبت بیش از حد در این مبحث پرهیز میشود.

از فیلمهای دیگر نگاه نو، فیلم احتمال بارش اسیدی، از بهتاش صناعی ها، یکی از بهترین تجربه های سینمایی محسوب میشود. فیلم بی نقص نیست، ولی قدرت شگفت انگیز زندگی و گذر را به ما نشان میدهد و روایت یک جویش را برای ما تصویر میکند که در انتها به نتیجه جالبی میرسد و بیاد انسانها میاورد که مهم تر از هدف، مسیر است. مسیر را گم نکنیم. صد البته که در نشان دادن این منظور، فیلم برداری محمد رضا جهانپناه نقش اساسی دارد که با کادر بندی های بی حرکت و آرام خود، و در مواقع نیاز پر التهاب، جریان داستان را به چشم بیننده هدایت میکند.

از فیلمهای پر سر و صدای این جشنواره، بواسطه کارگردانی راما قویدل برای اولین بار در سینما و حضور علی مصفا و حمید فرخ نژاد، چاقی! بود. فیلمی گیرا که توانست تمام حرف خود را در روایتی نه چندان قوی، ولی با ملاحظه و دقت بگنجاند. فیلم در مبحث فیلمنامه، تنها از ضعف نگاه سطحی و نه چندان پیچیده به روابط انسانها رنج میبرد و کلیت فیلم، مشکل خاصی نداشت. و ارتباط مسئله حاشیه با اصل بشدت زیبا پیاده شده بود و با یک صداگذاری بی نظیر همراه شده بود تا تجربه ای جدید را بمخاطب القا کند که بنظر موفق آمد.

فیلم جامه دران، از حمیدرضا قطبی، فیلمی بسیار عجیب بود. فیلم از هر لحاظ، هیچ چیز برای ارائه ندارد. فیلم نامه، گره خوبی دارد، اما گره برای بیننده نسبتاً عاقل، حدود نیم ساعت زودتر باز میشود و در کمترین وضعیت، یک ربع فیلم اضافه است. بخصوص نظریه ای که در فیلم مطرح میشود و بر ضدش حرفی نمیزند، باعث آزار مخاطب است و دید بسیار سطحی به وقایع و نبود شخصیت، از دیگر ضعف های آن است. گرچه فیلم از چند بازی خوب، بخصوص از بازی عالی باران کوثری بهره مند است، ولی در کل، فیلم خوبی نیست. کاری به دیپلم افتخار بهترین فیلم نامه اقتباسی اش هم نداریم.

و اما انیمیشن شاهزاده روم، ساخته هادی محمدیان. ضعف کلی انیمیشن های ایرانی، در جاهل پنداشتن مخاطب است. متأسفانه فرض اصلی هر کارگردان انیمیشنی، این است که فیلم نامه باید کودکانه باشد، حتی اقتباس تاریخی مذهبی. فیلم از لحاظ تکنولوژی و تکنیک، بسیار قدرتمند است. اما ضعف طراحی در طول کل انیمیشن بسیار آزار دهنده است و نمیتوان بخاطر زیبایی افکت ها و تکنولوژی، از بد بودن طراحی های محیطی و شخصیتی کار گذشت. موسیقی آریا عظیمی نژاد البته از نقاط قوت بسیار خوب فیلم است.

و این جستاری بود بر بخش نگاه نو 33 امین جشنواره فیلم فجر. جشنواره ای که خوب و بد، گذشت و این فیلمها را بیادگار گذاشت. سعی شد از داستان های فیلمها سخنی بمیان نیاید تا تجربه دیدن ایشان لوث نگردد. و این تلاشی بود برای نگاهی کوتاه بر اکثریت فیلمهای کارگردانهای تازه کار سینما.


,

سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز
۰۶
بهمن
۹۳
The Empire of NewVericka - خداوندگار - 1

جستاری کوتاه درباره بیهقی و اندیشه وی

 

نویسندگان بسیاری در طول تاریخ دراز ایران زمین، دست به قلم برده اند و متن هایی را، به تکلف، به صنعت، به قوت و به زیبایی نقش بسته اند و به رشته تحریر کشیده اند. در بین این آثار اما، ستاره درخشانی است که بی بدیل و مانند میدرخشد. ابوالفضل بیهقی، سلطان بی چون و چرای عرصه سخن. و در این بحث، نه تنها زیبایی بیان، که هویت حرف نیز مهم است. که تاریخ را بی دروغ و در عین راستی برای دیگران روایت کند و این کار هر کسی که تاریخ پایه یی بنویسد و بنایی بزرگ افراشته گرداند، چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند. چند نفر هستند که شاهکاری خلق کنند و بدانند که چه خلق کرده اند؟

بیهقی، به عظمت کارش کاملاً واقف است. میداند چه چیز ارزشمندی را به رشته تحریر در آورده. میداند کارش چقدر بزرگ و مهم است. اما عموماً این را بروز نمیدهد. همین چند خط قبل، نوشته است که "آنچه من را دست داد بمقدار دانش خویش نیز [نبشته] کردم تا بدین پادشاه بزرگ (مسعود) رسیدم، و من که فضلی نداشتم و در درجه ایشان نیستم(دیگر نگارندگان تاریخ)، چون مجتازان بوده ام تا اینجا رسیدم. درک بفرمایید شوق بنده را از دیدن نام خویش در اولین صفحه مجلد شش تاریخ بیهقی و فروتنی استاد را. گرچه اینها اکثراً حیلی است برای نشان ندادن عین حقیقت.

کاری که بیهقی به وفور انجام میدهد، و نباید خرده گرفت مثلا که تاریخ نویس یا کلاً آدم ادبی نباید این عمل را انجام دهد، مدح سلاطین غزنوی است. بعضی میگویند چاره ای ندارد چه بدون مدح و تقدیم، کتاب پابرجا نخواهد ماند. بعضی میگویند این بخشها را بزور مجبور به نوشتن کرده اند. و بعضی ها حرفی میزنند که بحق نزدیک تر مینماید. بیهقی مجبور نیست، ولی زندگی درباری، او را بمدح سلطان کردن و به خلاف نکردن عادت داده. بیهقی مدح مسعود را میکند، و این کار بزور نیست. چرا که در این میانه شیطنت هایی نیز میکند و بعضی اوقات، حتی به شیوه نه دست اول، از اعمال وی حتی انتقاد نیز میکند. (رجوع شود به دیداری با اهل قلم استاد غلامحسین یوسفی)

مثلا بیهقی، در صفحه 153، از صفات خارجی و شورشیان میگوید. و مینویسد که "فرق میان پادشاهان مؤید (تأیید شده توسط خداوند) موفق و میان با خارجی متغلب (مسلط شده بر بعضی نواحی)، آن است که پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکو سیرت و نیکو آثار باشند، طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست، و متغلبان را که ستمکار و بدکردار باشند، خارجی باید گفت و با ایشان جهاد باید کرد". این نوشته عجیب نیست؟ یعنی اگر کسی قیام کند و دادگر باشد، پادشاه بر حق است!

بیهقی این مسئله و نگاه را جایی دیگر نیز بروز میدهد که شبیه به جبر پذیری این دوره نیز هست. اینکه پادشاه فر ایزدی دارد و از طرف خداوند خلیفه است، در نگاهش به سلطنت ابواحمد محمد بن محمود غزنوی ذکر میشود. اما آیا بیشتر دلیل حرف زدن از صلاحیت محمد برای این جایگاه، دادگر بودن او نیست؟ بیهقی این عقیده را انعکاس میدهد که پادشاه حقیق، پادشاهی است که رعیت و خادمانش او را پادشاه بدانند. پادشاهی است که مقهور بماند و بتواند سلطنت قدرتمندش را حفظ کند. بیهقی این نگاه را انعکاس میدهد که خداوند یاری گر است، منتها بر پادشاه پیروز و نیکو کار.

اما خب در لفظ، چند ماه سلطنت محمد را که مستقیماً پس از مرگ محمود آغاز شد، تقدیر الهی و حکم ازلی میداند و تبعیت از او را در آن دوره، همپای برادرش مسعود غزنوی در سالهای بعد قضای الهی میداند. قضیه به تخت نشینی محمد که محمود در بالین مرگ وی را جانشین خود اعلام کرد تا سقوط او پس از اینکه بوسیله علی قریب دست بسته تحویل مسعود داده شد، میزان علاقه بیهقی به هر دو سلطان و نیاز به تبعیت از هر دو را نشان میدهد و میگوید که بیهقی هم کاری بجز انقیاد(اطاعت) نداشته و این بد نیست، چرا که شغل وی این را ایجاب میکرده.

بیهقی استاد قلمروی روایت است. اما چیزی در این میان است. بیهقی فردوسی نیست که دهقان زاده ای باشد خودسر و سربلند و بر جز خدا سر تعظیم فرود نیاورد. بیهقی کسی از میانه دستگاه حکومتی دولت غزنوی است. باید در نظر داشت که حرفهایش و عقایدش در سایه همین شغل سخت و کار خطیر شکل گرفته اند. و همچنین نباید تصور کرد که بیهقی فقط نگارنده تاریخ است، بدون آنکه حرفی داشته باشد. چرا که مثلا در قضیه مرگ بونصر مشکان، استاد بیهقی و رئیس دیوان رسالت در دوره محمود و مسعود، نظرات تند بونصر در اواخر عمر را به این بهانه که رو به مرگ بوده بروز میدهد. دلیل اینکار چیست؟ چرا باید بنویسد که بونصر به مسعود توپیده است و از سیاست هایش شکایت کرده؟ آیا جز این است که بیهقی میخواهد به این وسیله نارضایتی های دستگاه حکومت غزنوی را بروز دهد؟ شاید واقعاً جز این باشد، اطمینانی در این سطور نیست.

البته بیهقی گاهی در نوشتن بسیار زیاده روی میکند. و متأسفانه هر دو بخش تعیین شده برای المپیاد، جایی هستند که بیهقی در حال زیاده روی در حرفهایش است. در بخش اول که خطبه بیهقی درباره طبیعت انسان و عقایدش، و در بخش دوم تکه ای درباره نامه نگاری شعر محور بوسهل زوزنی و قاضی منصور نامی که بهمراه شرح چگونگی دست یابی، بخشی اضافه در میان ماجرای مرگ بونصر است.

از اخلاق بیهقی نیز یادی کنیم که در هنگام اعلام ناراحتی از اخلاقیات و اعمال بوسهل، همه چیز را به گردن او نمی اندازد و با انصاف میگوید که در ناراحتی ها و درگیری هایش با بوسهل پس از مرگ مسعود در زندان، بی تأثیر نبوده است و میگوید که در بعضی مرا گناه بود و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و الخ. و بعد سعی میکند بدگویی نکند طوری که خود را خوب جلوه دهد "تا نگویند بوالفصل صولی وار آمد و خویش را ستایش گرفت". و صولی کسی بود در دربار عباسیان که در دهخدا بزنید، میفهمید دقیقاً که بوده است.

تکه ای نیز هست، درباره قضیه ی بامزه ای که بیهقی تعریف میکند. و در انتهایش مینویسد: " و مردمان روزگار بسیار از آن بخندیدند. و خوانندگان اکنون نیز بخندند". و اینکه انسان واقعا به این قضیه بخندد و بیهقی، با چندین قرن فاصله، چنین بگوید و حدس بزند، برای نگارنده بسیار جذاب است. بلکه این هم حسی کوتاه با چند قرن پیشتر، لذتی مضاعف به خوانندگان بدهد.


,

سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز