The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

آواز گنجشکها

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ق.ظ

نمیدانم چرا تنهاست بالینم

نمیدانم چرا شبها نمیخوابم

نمیدانم چرا خورشید و نورش ذره ای بر من نمیتابند

نمیدانم چرا این طرز رفتارم کمان و تیر میگردند

            در جنگی که میبازم درون آینه هر روز

نمیدانم چرا با من نمیخوانند گنجشکان

سرود سرد بی آواز طردم را

غم فردوسی طوسم پس از رد کردن محمود

صفیر تیشه ی فرهاد در شرح شکوه کوه

صدای رستم دستان، درون چاه نامردان

گذار قصه ی مجنون بی خاصیت جاوید سرگردان

ببخشم باز

که شادی در دلم جایی نمیگیرد

که مرداب سیاهی پیکرم را میکند آغشته بیهوده

ببخشم که خدایان دستهایم را رها کردند

ببخشم باز

که کودک بوده ام، هستم و خواهم ماند

که هر دم آرزوی قهرمانی در سرم بوده است

ببخشم که حروف رمز را باور نمیدارم

ببخشم که طلوع دیگری را آرزو دارم

ببخشم که درون ایستگاه گرم بی پایان، کنار تو،

در آغوش نفس گیرای تو، باقی نمیمانم

ببخشم که اتوبوسی شدم با مقصد بی نام

و تنها رفتنم یک واقعیت بود

ببخشم باز

که تابوتم پر از آوارهای خانمان سوز است

و آجرهاش تکه پاره های گوشتم بودند

ببخشم که طنین بهمنت هر روز ویرانی است

و اینها نخ بنخ با دود اضمحلال، کابوسی پر از وهم است و حیرانی است

این جادوی تنهایی است

ببخشم که درین تابوت میمانم

و آوازی به گوش سرد گنجشکان نمی سازم

ببخشم که تهی میمانم از عاشق شدن، زندانی انکار میمانم

درین پستوی پوسیده

اسارت عین انصاف است، ایمان است

تمام زندگی در بند میخوانم

که این در اوج ایثار است، مردن داخل زندان خودپرداز

ببین مجتاز

که باران تو گر گیرد

بسوزد دامنت را چشم

            که اشکت هم اسیدی بود

هوا سرد است

اتاقم در برم قندیل سرخ بی هم آوازی است

مثل یازده اکتبر بی پرچم

صدایم داخل غاری که میسازم نمیپیچد

نمیدانم من از جانم چه میخواهم

به روی پیک و پیکم میدهد مانور

            تاس آلوده شعر من

که آسم میکند این لابه ها امشب

ببخشم که کنارت جاودان تا صبح میخوانم

                        سرود سخت مردن را

کجا افتاد آن صورتگر دیرین که در راهی که میپژمرد افسردم

و هجده سال از اهریمن آزردم

کجا رفتم، کجا ماندم، کجا خورشید را خواندم

کجا این شعرها افسون من گردید

که اینک تلخی این انهدامم فاش میدارد

که روی روزهایم میپرم انگار

نمیدانم چرا از هیچ کس در اوج استیصال میخواهم

که بر جیغ هزاران قاصدک، آغوش بسپارد

و من را، گرچه آغوشی نباید بود در بر، باز هم بخشد

نمیدانم ولی تا مرگ میخواهم

ببخشم باز

که این آواز گنجشکان

بزودی پر نمیگیرد

 

 

م. مجتاز

1 خرداد 94


پ.ن: بنظر میرسد شعر مخاطب خاص داشته باشد. ندارد. برای عموم دل آزردگان نوشته شده است و جهت تسلی خاطر ملولی که از وقایع اخیر ناراضی است و غمگین، مثل فردوسی. و سوال است که هیچ کس گریید در روز مرگ فردوسی؟ کسی برایش مهم بود که این جاودانه شعر فارسی مرد؟ بنظرم نه. حتی اگر تشییع جنازه ای پرشور هم داشته باشد، کسان کمی بودند که واقعاً از مرگش ناراحت باشند و آنان باحتمال قریب به یقین هم عصر فردوسی نبودند. بهرحال، کسی چه میداند؟ شاید مرگ من هم چند نفری را داشته باشد که ناراحت باشند از مرگم. گرچه بعید، ولی "شاید" هنوز به قوت خود باقی است.

  • م. مجتاز

نظرات  (۴)

امیدوارم همیشه موفق باشین
پاسخ:
منم امیدوارم ولی بعیده!
اورکا اورکا :)))

طول کشید ولی یافتم :)
پاسخ:
چرا طول کشید؟ من که زده بودم میام اینجا.
مهاجرت رو تبریک میگم :-*
پاسخ:
یپ.
  • ✗✗panteaaa ✗✗
  • هرچند خودتون هم میدونید ولی ...

    خیلی قشنگ بود ! عالی بود !

    یاد "زمستان" اخوان ثالث افتادم :-"

    پاسخ:
    لطف دارید!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی