The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

سه برداشت از یک صحنه

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ

1- آدم یک پتانسیل خاصی دارد برای انقلاب روحی. یعنی یکی در طول یک سال، بعضاً یکی در طول یک عمر کفایت میکند. حال آنکه بنده نه یک، نه حتی دو، که سه انقلاب روحی را در سال اخیر تجربه کردم. یکی در نظریاتم پیرو ادبیات و شیوه نگرش و نگارش بود که بتوسط دوست بزرگواری با خاک یکسان شد و نظریات جدیدی شکل گرفت. دومی در ذیل روابط انسانی بود که دوست دیگری با همراهی چند اتفاق بسیار بد، موجباتش را فراهم نمودند که منتهی به خستگی بیشتر در ورود و شکل دادن هر گونه رابطه ای بود، دوستی و رفاقت و رابطه عاطفی و همسایگی حتی، و کنش کمتر در تمامی این موارد بود. سومین انقلاب امروز رخ داد، به کمک سخنان دوست دیگری حتی، که حرفهایی درباره شیوه زندگی و بطالت خاصی که غرق درش هستم بود. بحث خیلی طولانی بود و نتایج خوبی داشت. یک اینکه به نتیجه رسیدم این همه مادیات که دارم را فقط برای آینده نامعلوم در خانه ای جدید ذخیره نکنم، کم کم راه های دیگری پیدا میکنم. دو اینکه ننشینم انقدر الکی کار کنم، کمی روی هزینه فرصتم بیشتر تمرکز کنم. و سه نتیجه ای که مدتهاست میخواهم بگیرم، و هنوز هم بتمامی نگرفته ام، و آن حضور کمتر دارای اتلاف وقت در شبکه های اجتماعی است. این یکی را بیشتر امکانش هست کلید بزنم. نمیخواهم اکثریت اوقات در چنین جایی سپری شود، که اتلاف است انصافاً، میشود بسیار کارهای بهتر کرد. ولی خب، روحیه ام کمی کذاست، جلوی این چیزها را میگیرد. بهرحال.


2- حال گشتن ندارم، بالتبع داستان ها و شعرهایی که کپی میکنم از کامپیوتر با بی نازنین و اندازه دوازده قرار میگیرند، بقیه چیزها با همین فونت کذای بلاگ. در نتیجه گیر ندهید به تفاوت فونت ها. و در ذیل این قضیه، نشسته به داستان نویسی و ایده گیری، با شرکت در چند تایی حلقه و گروه که چیز بخوانیم و خسته ام، بی حوصله ام، کم کارم و زیاد نمیخوانم و تلاش میکنم که این قضیه را کم کم حل کنم. فعلاً وضعیت کاری زیاد مساعد نیست. مقالاتی که باید بنویسم و تا حدودی اتلاف وقت محسوب میشوند، چون چیزی جز تجربه بدست نمی آورم. داستانی که باید بنویسم و احتمالاً باز هم به جایی نخواهد رسید. شعرهایی که دارم و کاری نمیکنم، کتابی که میخواهم آماده کنم و حوصله نوشتن تکه های جدید و ویرایش تکه های قدیم را ندارم و در این میانه کلاسهایی که دارم و باید درس بدهم و انشالله پولی چیزی عایدم شود. در نتیجه وضعیت مساعد نیست، ولی خوب پیش میرود.


3- سومی را احاله کنید. برداشت سوم از یک صحنه ساده در کافه اگزیت فلسطین انقدرها هم مهم نیست. همین دو برداشت از یک مافیای کلید نخورده و یک روز نسبتاً به هدر رفته کفایت میکند. در این میانه اگر به سینما رفته باشی و فیلم ضعیفی هم دیده باشی، حتی قضیه بدتر هم میشود. دلم برای روزهایی که تنها غصه ام تمام نشدن مرحله فلان بازیهایم بود تنگ شده است. در نتیجه میروم با پول از جان آمده ام یک کلاس ثبتنام میکنم که یک چیزی عایدم شود بلکه بیش از پول و امثالهم. همان هم نصیبم نمیشود گویا!


پ.ن: خوشا بمن که باقی پستها هم آمدند از امپراطوری قدیمی!

  • م. مجتاز

نظرات  (۲)

  • امیرحسین عصمتی
  • وب جالبی داری به وب من هم یه سر بزن
    http://goldengame.blog.ir
    پاسخ:
    میدونم خیلی جالبه!
    فونت وبلاگ عالیه تغییرش نده.
    به به هزینه فرصت.اقتصاد و n صفحه حفظ متن و....
    پاسخ:
    n صفحه حفظ متن؟! بنده رو چی فرض کردین؟! یه خرزن بدبخت؟!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی