نوشته بر باد
قسم بباد ها که میوزند
سرنوشت من شدن نبود
تک درخت بی شکوفه ای در آستانه ی بهار
رونویسه ی سرشت من
غبار در گذار بی صدا شدن نبود
شدن نبود
ببین مرا
کثافتم
کثافت زمین بپیکرم نشسته است
لجن شدم که آبهای پاک را سیه کنم
که محوریتم برای چندش زمینیان
و جاده ای شدم که آسفالت میکشند روی من
که سنگلاخ ناپدید گشته باد
نوشته ام بروی باد، قصه صریح خویش
مباد خاکها فرو خورندش و مباد آبها فرو کشندش و مباد کآتشم بسوزدش
کار من لهیده در کنار این عذابها شدن نبود
سرد میشود هوای سینه ام
و التفات هات محو میشود
و هر چه ها و ها کنم بروی تن
نفس کفاف گرم کردنم نمیدهد
تقاص این حماقت عظیم من
تن و ها شدن نبود
کنار طرح غم نمود خاطرات میدوم
میخورد به چشم های بی ستاره بازدم
که توتیای بی مثال و کیمیای این وجود تیره ام توئی
نرفته ای هنوز
صورت نسیم توست زیر لب
و گونه های نرم نرم
روی شانه های من
و تارهای تار توست روی گرده ام
نه
نرفته ای هنوز
هنوز ردّپای تو کنار سایه های من خروش میکند
نه، نرفته ای، نرو، بمان
که جای من برای این گذشته ی قشنگ بی نظیر
قامت کریه یک گدا شدن نبود
بیا
بیا که آرزوی من تباه میشود
تباه میشود بدون هرم نرم دست هات
باز میشود دریچه های قلب من
بروی تو
بیا که خون این رگی
بیا که صبح دم درین شب نرفتی شوی
فرو کشی مرا به چشمه ات
لیاقتم
دزد تک نگاه ها شدن نبود
بیا، ببین، نگاه کن مرا
که آتشی که نافسرده در هزار قرن
بی تو میشود سراب بی بخار یک نفس که پای بادها
میرود
راه من، یکه تاز در کران جاده ها شدن نبود
شدن نبود
نیا، نبین، کنار من مشین، نگاه هم نکن مرا
که این تباه تر تباه تر سیاهی گناه
انتظار آفرینشش بسر نمیشود
توبه اش
از دران برزخیش رد نمیشود
سرنوشت من شدن نبود
ولی شدم
که قصه ام فسانه ای شده است، محو در عبور باد
قسم ببادها که میوزند...
م. مجتاز
1/2/94
سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدر
- ۹۴/۰۲/۰۱