ناتمام
ولی عصر
از میان لشکر چنارها و کاجها
قد کشیده است
با نفس
روی آسمان ستاره میکشم
گچ گرفته اند دور چشم خوابها شکسته درْش
که سالهاست نور را ندیده است
باد میوزد میان شاخه های مو
و دست میکشد بروی بالهای بسته عرش
نخ به نخ
لب به لب
بسته های جرئتم تمام میشود
و باز میشوم من و هجوم حرفهای دفن ژرفنای سینه ام
خودت بگو نگارگر
بجز نفیر سردسیر باد
لابلای شاخه های خشک بیدها
سمفونی بهتری بلد نبوده ای؟
روی موجهای یک ولیعصر ناتمام
سوار میشوم و با تمام اتکای بازوان
پاروی امید را در آب میزنم
و پانزده هزار متر پیش دستهام میرسد به یک وجب
دروغ بند بند زندگیم بوده است
و بند باز بی بدیل بوده ام
لباس من
گیر میکند به تیر برق
و تکه تکه های بی ثبات گوشتم
پاره پاره میشود
سایه سایه میرویم در کنار هم
و آفتاب در تجلی غروب
پاکی نگاه یک جنازه است
در تداعی شبی که مرگ هور را نوید میدهد
ستاره های کور
به روی بیکران پارک وی سقوط میکنند
و در میان لایه ی ازن، مذاب میشوند و دود میشوند
و از میان لب، خروج میکنند
و برگها صدای رفتن تو را سکوت میکنند
در ورای یک ولی عصر ناتمام
یک سلوک بی مسیر
یک عروج بی براق
عاجزانه دست میبرم بقامت چنارها
و در میانشان شبیه ساحت کریه یک دکل
میشوم
تک، دراز و بی قواره در میان جنگلی پر از چنارها
دم بهار میدمد میانشان
و در میان بادها
زوزه های یک خزان هبوط میکند
در مسافتی که ناقض ریاضیات محض بود
بی دلیل
زوج فرد میشد و
حد هر عدد به سوی هیچ کس کشیده میشد و
در غروب یک بهار چرک نو
مبادرت به انتحار میکنند واژگان
کز ابتدای پارک وی
ولیعصر من، تمام میشود
لباس پاره پاره ام
کادوی تولد تو بوده است
م. مجتاز
17 فروردین 1394
سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر باد
- ۹۴/۰۱/۱۸