The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

ردپاهای پاک شده

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ
The Empire of NewVericka - ردپاهای پاک شده
قرار بود من باشم، تو باشی، کس دیگه ای نباشه. نشد. نمیشه. قرار اینه، تقدیر این نیست. قرار اینه که من و تو همیشه از وسط سکوهای سنگی کوچیک کاشته روی آسفالت رد بشیم. قرار بود هر دو از یه جا راه بریم، بینمون رو سنگ فاصله نندازه. قرار این بود. تقدیر این نبود. تقدیر این بود که تو بیوفتی اونور خیابون، اونور شهر، اونور استان. تو بیوفتی یه گوشه دیگه و با آدمای دیگه، تو یه دنیای دیگه، روی یه آسفالت دیگه. منم همین گوشه. کنج خراب ساکت غم انگیزم. اینجا بیتوته کنم و هی عذاب بدم. بخودم. هی آزار، هی عذاب، هی خالی، خالی، خالی. اتاقم بوی موندگی میده. خیلی شدیده. رفتم پیشش، نرفتم یعنی. وایسادم پیشش. وایساده بود تو صف تاکسی. کرج. کرج یه نفر. کرج یه نفر. کرج میری؟ بیا کرج. واینساده بود. واینمیسه که، راه میره. قدم میزنه. هی میچرخه. میگم وایسا، وا نمیسه. یعنی نمیشه. نمیتونه. تقدیرش اینه. میگم دوسم نداشته باش. میگه نمیشه. میگم بهش. نمیگم، دروغ میگم. الکی، که پا به پاش بیام. که ردپامون پاک نشه.

وایسادم توی سرما، میلرزم. سردم نیست، ولی میلرزم. سیگار گرفتم دستم. از این مارلبورو گلدای هفت تومنی اسموکینگ کیلز. نمیدونم. شایدم اسموکینگ کیلز. یکی بود، میگفت بدرک. خوب میگفت. میگفت گور پدر ریه، بسوزه بره. بذار بکشتمون. همه چی که کمر بسته به قتل ما. این آلودگی، این نوشابه، این سیگار، این یار نوعی که هیچ وقت نمیبینیمش، حسرتش مونده رو دلمون. خب بدرک. بذار بمیریم خب. این همه کیلز، بذار اسموکینگم کیلز. بده بره خب. آره وایسادم توی سرما. تکیه دادم به دیوار. دم جمال زاده است. هوا سرده، سردم نیست. میلرزم، دست خودم نیست. نمیدونم چی کار کنم. داره سوار تاکسی میشه. تاکسی که نیست، ونه. کرج که نه، از اینجا که کرج نمیرن. کرجو کجای دلم بذارم؟ اون گوشه خوبه؟ جاش بده، میدونی، لق میزنه. عین دندون عقلم. چه دردی میکنه لاکردار. شب تا صبح درد میگیره، بقیه روز رو ول کرده. اصلنم مشکل نداره با راه رفتنم. فقط شبا که تنس ماهیچه ای میخوابه، این بدرد میوفته. دیازپام میخورم شبا. نخورم؟ پامو میگم. دندون که درد گرفت و رفت، مهم نبود. دکترش دیازپام داد. با ژلوفن. دکتر پامم دیازپام داد. با ژلوفن. یه آمپولم زدم، چه فرقی داره حالا، دو تا. بهرحال، دندون پزشکه زنه. پنج سال بزرگتر از منه. دیدش تو خیابون منو. فهمید دانشجوئم، رفتیم بستنی خوردیم با هم. آدم با زن مجرد میره بستنی میخوره، فردا روزی براش هزار تا حرف در نمیارن. نباید در بیارن اصلا. در بیارن اصلا. بدرک. وایساده بودم، پام درد نمیکرد، به این سکو سنگی کوچیک کاشته رو آسفالت چشم دوخته بودم. داشت میرفت. نمیمونه. خب چرا باید بمونه اصلا؟ اینم یه بحثه. حالا، داشت میرفت. رفت. نگاش کردم. نگاه نکرد. هیچ وقت نگاه نمیکنه. هیچ وقت نگاه نمیکنی. از پله برقی که میری پایین، نگات میکنم. میدونم میدونی. ولی نگام نمیکنی. سرتو برنمیگردونی. مهم نیست. من وایسادم اینجا، نگاهش میکنم. براش مهم نیست. ونش میره. من میمونم. کنار پارک وی، مست و خراب و خرد و افسرده. پارک وی نیست، جمال زاده است. کاش بود. همیشه دوست داشتم پارک وی باشم وقتی چنین بلایی سرم میاد. نیستم. کافه نزدیکم فوقش. نگاه میکنی که چطور سیگار میکشم. ندیده بودی. متحیری. نگاهت نمیکنم. رد پاهام پاک شده. یعنی اصلا چیزی نیوفتاده که بشه بهش گفت ردپا. برف که نمیباره. ولی روی گلا، خاکا، جای چکمه هام مونده بود. پارک لاله رو دوست ندارم راستش. هیچ وقت نداشتم. ندارم الآن هم. جای جالبی نیست. پارک وی جالب تره. جمال زاده چرا انقدر سرده؟ سردم نیست. دروغ بگو. مثل همیشه دروغ بگو. همه چی رو انکار کن. بزن زیرش. کی به کیه؟ تکیه بده به دیوار، ونشو ببین که میره. سوار مترو میشی. نگاه میکنم. دور میشی. دست تکون میدم. دست تکون میدی. دور میشی. دور میشه. برنمیگرده. برنمیگردی. دست تکون میدی. سکوها بینمون فاصله انداختن.

زندگانی من

همچو پرواز به رقص آور یک زنبور است

از گلی خسته شدم

گل دیگر هم هست

و هزاران دیگر...

 ببخشید که پست که مینویسم، انگار چیز میگم. یعنی نمیخواستم باشه. ولی نشد. آخه میدونی، یه چیزایی رو آدم با صداش باید بگه. حالا تو که نمیبینی، اونم که حوصله نداره بخونه، بذار بنویسم. بذار زیاد بشه که نبینین. مگه مهمه؟ ولش کن. عجیبه. باید جاهاشونو جدا کنم. جایی که چرت بگم، جایی که چیز درست بگم. همه پستا رو نباید خوند. بعضیاشون نوشته میشن که بیوفتن بخاک خوردن، یه گوشه ای. مگه مهمه؟ مهم نیست؟ محور جنسی. میکوبه تو سرم. با علیض راه میریم، انقلاب. بالا، پایین. بعضی لحظه ها، بعضی چیزها، باید لیاقتشون رو داشته باشی. من ندارم. میخنده. نمیفهمی. نمیدونم. چه کنم؟ نمیدونیم. نه من، نه تو، نه آن دیگری.

حافظه بدی دارم. چیزی یادم نمیمونه. یادم میاد، هفته اول، دوم. یادم نمیاد. ناراحت بود. حرف زدیم. خیلی حرف زدیم. یادم نمیاد چی بود. بعضی چیزا رو یادم میاد. فوتوگرافیک مموری ندارم. یه سری صوت هست. یه سری تصویر. خیلی مبهم. یه سری حس کذایی، مثل نشستن، راه رفتن، نگاه کردن. از این چرت و پرتا. گفتم نرو. نگفتم؟ نمیگم؟ میری. میره. محکوم به شکستیم. نبودیم؟ استفهام انکاریم، لحنمو بد میکنه، ناراحت میشی. بشو. مهمه. ولی بشو. آدما رو خوشحال دوست ندارم. اون موقع، همه میتونن دوستشون داشته باشن. دوست دارم ناراحت باشن. یه دکل هست. میون درختای چنار. توی پارک ملت. نشستم روی نیمکت. خوشحالم. بلیط فجر گرفتم. بچه ها بازی میکنن کمی اونطرف تر. انرژی میگیرم. حتی اگه هیچ آشنایی رو نمیبینم. مهم نیست راستش. دانهیل های غصبی میکشم. فرقی نداره مال کیه. زود میترکونمش. سردیش توی سرمای دی میره توی ریه ام. سرفه نمیکنم. مدتیه که دیگه سرفه نمیکنم. فقط لذت میبرم، های میشم انگار حتی. نمیگیره، مستم میکنه این نیستی.

انتهای مسیر بن بست است

مثل دریا نگشتن صد نیل

رنج اتمام جنگ پیش از برد

بغض فیلتر کشیدن دانهیل

آخرش قرار یادمون رفت. دستهایی که توی جیب من رفت، شد آدمایی که جدا جدا راه میرن. تقصیر ماست. تقصیر کسی نیست. حرفهای نزده سوگوار این جنازه میشن. بکشینش. بخورینش. لاشخورا منتظرن مجتاز. پس کی میمیری؟

سکوها کوتاهن. نفسهام سنگین شدن. میگی نیا پایین. میام. میدونم اهمیت داره برات. نمیدونم ولی که برای منم مهمه یا نه. میگه خودم میرم. باهاش میام. میدونم اهمیت داره براش. نمیدونم ولی که برای من چقدر مهمه. واقعیت هست. رویا هست. دور هست. دورتر هست. منم که مثل روانیها، چنگ میزنم به چیزایی که نمیتونم داشته باشم. سعی میکنم، ولی نمیشه. دورترک میره. و دور میشه دوردست. میرسه به افق. میدونی چند وقته با افقم؟ محو میشم در آغوش افق دوردستی که هر غروب خورشید رو ببستر میپذیره. افق یه روسپی فداکاره که برای زمین دست بهر کاری میزنه. ماه، خورشید، من، فرقی نداره براش. فرق دارن برام. نمیدونم چرا. یه شعر گفته بودم. ولی مشکل وزنی داشت. ننوشتم. نوشتم، تایپ نکردم. دروغ بگو. دروغ بگو. اتحاد مزدوج شده زندگیم. نه مزدوج، جمله مشترک. میان من. تو. دیگری.

سخت نیست؟ سخته. بکشش کثافتو. ولش کن. ولش کن. ننویس. نمیشه. تقدیر مثل فاصله 45 کیلومتر تهران-کرجه، رفت و برگشتنی، مضحک، درد آور. پیاده میشه رفت؟ نمیدونم. پیاده نمیرم. عصر خستگی مجنون های نداشته است خب، چه انتظاری هست؟ بمیریم باو. کی به کیه؟ دست رویا زده زیر هر چی کابوسه. نمیفهمه من عاشق کابوسامم. عاشق وقتیم که خوابم مزخرفه. بی معنی. وقتی معنی گرفته باشه، دیگه خواب نیست. دوسش ندارم. عجیب نیست. نباید باشه. مگه میشه آدم یه چیزی بگه و یادش نباشه؟ آره خب. یادم میره دستی که باهام میاد تو جیب کاپشنم رو. یادم میره پیکسلی که آویزونه روی کیفم رو. یادم میره خاطراتم رو. نباید. ولی اینطوری. خلاقانه است؟ دروغ بگو. لایک آی دید. تو فیس نشیم صلوات.

رفتم یه گوشه ای. وقتی جمال زاده سرد بود. وقتی با علیضیم، کیفم سنگینه، سوژه میشه. وقتی ول میگردیم اطراف دانشگاه، دنبال یه گوشه ای. میرم یه گوشه ای. بیتوته میکنم. آیا درد کشیدنم لیاقت مندانه است؟ آیا مفلوکطورکی نشدم؟ استفهام انکاریم، لحنمو بد میکنه. باعث میشه ناراحت بشی. ناراحت میشه. نمیگه. غصه میخوره. تیکه میندازه. عصبانی میشه. گند زدم. میدونه. نمیدونم. نمیدانم چه میخواهم بگویم، زبانم در دهان باز بسته است. چقدر بجا، چقدر دقیق. باید مطلا کرد پیکر سایه رو. سایه مو نمیبینم. محو شده انگاری. سخت بود دیدنش. سخت تر شده. ازش میترسم. مثل آینه. نگاه که میکنم، میترسم. این منم؟ این من چی داره دقیقاً؟ من چیم جدی؟ فکر میکنم. به نتیجه نمیرسم. موهامو توی حموم با دست میدم عقب. که مثلا قشنگتر شه. عجیبه برام. این آدمی که نگاهم افتاده روش توی آینه، کس دیگه ایه. با اون دماغ کلیمانجارو طور کجش. نشکسته؟ بشکنه الهی به حق پنج تن آل عبا. راه میرم. نفس میکشم. ردپاهای پاک شده کوشن؟ میخوام مطلاشون کنم. دستم میخوره به لیوان. میوفته رو فرش. نمیشکنه. دلم لرزید. لیوان هدیه بود. دیگر، دیگر، دیگری. زنبورک شعر خوبیه. دلم برای فاز اون دوره تنگ شده. خیلی زندگی ساده تر بود. خسته میشدم از چیزا. خسته نمیشم. تقلا میکنم، خداییا. خیلی. نمیشه انگار. تقدیر نیست.

میدونی بامزگیش چیه؟ اصلا بتقدیر اعتقاد ندارم. اعتقاد ندارم خدایی بالای سر ما هست. اعتقاد دارم هر چی هست، هر چی بوده، ربطی به خدا نداشته. من حتی به عدم امکان تسلسل هم اعتقاد ندارم. مسلسلی که سانی لئون رو کشت رو باید مطلا کرد. دلم نگرفته. نمیگیره سگ مصب. دم، بازدم، از سر تو مصیبت. بگیر یهو دیگه. نگرفتی مگه قبلاً؟ یادت میاد؟

چراغ زندگی خاموش

نفس از خشم می گیرد گلوی زندگی را چنگ

و می خواند صدای خواب رویا گیر خود در ذهن

...

نگاهم کن

چنین بیهوده افتاده

که در شطّ غمم انبوه مروارید

و در خطّ نگارم سالها خورشید

چنین آرام در خوشحالی مرگ و نفس تنگی است

دچارم بر فراموشی که این افسون نورانی سزاوارم

نگاهم کن

چنین بیهوده افتاده درون رود و آبش راه می جوید درون دشت

مرا میبینی؟ آن سنگم

که بر خاک آمده گردم و می چرخم به ساز رقص مار آهنگ

من آن سنگ سیاه و بی وجودم، بین

مجتازم، نگاهم کن

مرا اینگونه وا نگذار در این رود خون آلود

به خون من تنفس میکند آبش

و مرداری به بستر مانَدَم در اوج تنهایی

چقدر حرف مونده بود تو دلم. ما فقط چه شکوه ها داریم. درد میکشه این. این جنازه هه. همونی که هرم درد های پی در پی گرمش میکنه. آره خب، روانیم. خلافش رو اذعان داشتم هرگز؟ استفهام انکاری یه شکنجه طولانی مدته. یه چیز دست ساز برای تیکه تیکه له کردنت، دپو کردنت تو سطل زباله. پیدا نمیشه، نگرد. احاله بود، حواله، هوا رو بکش داخل ریه هات. بد نمیشه، باور کن. کمل بلک، مارلبورو گلد، دانهیل سوییچ آبی، وینستون سیلور، ولش کن. یکم نفس بکش تو این هوای سنگین. قفس بادها، تله جان و مال این ملت. قلبم نمیگیره. نفسم نمیگیره. دلم تنگ نمیشه. قرار نبود این بشه. سکوها بین مان. ون میره. مترو میره. میرن. زوجیت میره. بسقوط خودم واقفم. اومدی تو. نیومدی هنوز. یه روز میای تو. وقتی من نشستم کنار دوستانی تازه یافت اما دیرین طور رفتاراً، تو میای تو. اونم هست. نشسته با من. نمیشینی. نشین. نباید بشینی. فکر نکن پا میشم. قرار نیست پاشم. قراره بشینم. بشینم با اون. تا تو بری. چون واقعیت رو دوست ندارم. رویا رو هم دوست ندارم. دوست دارم انقدر بشینم که همه چی بره. انقدر بشینم که نه رویا بمونه، نه واقعیت. فقط من بمونم و کابوسی که توش دست و پا میزنم. این هیولا، برنمیگرده. میخنده. نمیفهمی.

یه دکل بود. بین درختای چنار. چنار بودن؟ نمیدونم. شعر گفتم براش. خیلی. مثلا نوشتم: دکلی بین درختان چنار. درباره خودم. نوشتم: دکلواری میان جنگل سست خموشی ها/ چو یکتا سیم مشتاقم/ که شهری خون بهای من. دکل بود. مخابراتی. سنگین و تیره افتاده سایه اش روی درختا. سردم نبود. سردم نیست. میلرزم. همیشه میلرزم. روی زمینو میگردم. چیزی نیست. ردپام پاک شد. کسی نمیفهمه. مهم نیست. خیره میشم به برفای نریخته. روی گلای خشک. روی آسفالت خاکی. نمیبینم. ردپاهای پاک شده، کابوسای من. صبحه. خورشید باید پاشه از بستر افق. نوبت ماه رسیده. تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی. اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی. چه تو باشی و نباشی. چه اون. چه من.



پنجره ها
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی