The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

پارک وی

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۶ ب.ظ
The Empire of NewVericka - پارک وی

میون پارک وی تنهام

تو عمق پرت جمعیت، نگاهم روی بیلبوردا

صدام گم میشه تو حس شدید آس گیشنیزی

مثه تصویر مرغابی توی نقاشی یه بچه ی کوچیک

فقط هفتم به نقش گنگ بوم تار

 

کنار پل تک و تنهام

کنار رهگذار ماشینای بی خود کوفتی بنزین ریز

میون حلقه ی زنجیر های پاره ی تهران پژمرده

کنار پارک وی، مست و خراب و خرد و افسرده

 

صدای بوق ماشینا میپیچه توی گوش من

خفه میشم نه از کمبود اکسیژن، نه از کربن منو اکسید

نه از بالایی حصر تراکم واسه ریز گردا

خفه میشم که بسته راه حلقم رو تنفس هام

کنار پارک وی موندم

تو این قصر کرخت سست میپوسم

که صدها سال پیشم ساخته خالق قفس گونه

و میخاره تنم واسه شیکوندن میله سلول هر بندی

قفس میشه به دورم پارک وی اما اسیرش نه

اسیرش من نمیشم، نه

 

ازم پرسیده بود امروز، یک سایه، شبیهش یا

چرا غمناک میگردی درین تخریب هر روزه

نگفتم رنج اندوهی رو که هر روز

به دورم بسکه حجم اندکی شادی نخوابیده

یه جور مومیایی طور میپیچه؟

 

تو روحم خدشه های یه شکست تلخ

مثه خمیازه بین دنده های منهدم از ضربه ی پتکم

کجای پارک وی، تجریش رو دیدم؟

چه کس من رو شکستم داد و خندیدم؟

که از تجریش تا این گوشه پر تشویش، پَرسیدم...

 

سبک سنگینی این فتح دور از فکر

تو گیجگاهم رژه میره مثه خونابه های گرم

یه حرفی تو مخم تق تق صدا میده

"بزن تو سیم آخر باز

فقط آتیش جزای این شکست توست"

ولی فندک نمیگیره

 

نفس بین لبا حبسه، مثه خورشید پشت ابر

تو قبر شوم اون تحقیر آلوده شکستم من

و آخر دردهامو مینویسم روی آسفالت سیاه سرد

براش جوهر شده خونم، قلم میسوزه از پودم

 

چرا من رو غما از جا نمیرونن؟

چرا با من قناری ها نمیخونن؟

سر تجریش تو رفتی،

 کنار پارک وی موندم

غبار خیس رو از پلک ها روندم

تو آشوب هزاران لحظه ی پردرد، جون میدم

فقط بادم به روی سنگ فرش راه

فقط دستی به سوی ماه

فقط جنگ آور بی خانمان پر فشار از قصر دیوونه

که میخونه بنام شاه

چه مفت آمیز میشن رد افکارم میون پارک وی، تنها

 

 

 

بهمن 93

تهران

 

پی نوشت: دی و بهمن ماه های خیلی خوبی بودند. بخصوص در مقوله شعر. تمرینهای زیاد، طرح های جدید، حرفهای جالب. یکی از تلاشها رو احتمالا مشاهده کردید و اسکیپ نکردید! ترجیح بر نظر دادنه. خوشحال میشم ضعفهام در حرکات جدیدم مشخص بشن. گرچه انتظاری ندارم. که هیچ وقت نداشتم.



سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی