The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

کجدار و مریز

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۳۷ ب.ظ
The Empire of NewVericka - کجدار و مریز
وقتی که هنگام گوش کردن به آهنگ چیز مینویسی، خیلی اوقات دلت میخواهد دست از نوشتن بکشی و به آهنگت گوش کنی و بزنی زیر همه چیز و دیگر نه من، نه این ملت و نه این همه هیاهوی بسیار برای هیچ. گور به گور شود برود همه چیز که نتیجه چیست؟ ماییم و زندگی یا زندگی و ما؟ مثل مذاکرات هسته ای، الی الابد رهسپاریم به سوی بجایی نرسیدن انگار. بهرحال، پست از دهن افتاد.

فردا امتحانی دارم از درسی که تا این لحظه دو مجلد کتاب اصلی منبعش را نخوانده ام و نخواهم خواند و کلا ترم اولم را بسوی فاجعه سوق داده ام و حالا که نگاه میکنم، میبینم دلسوز و نگران و همصحبت و حتی همدرد هم دارم، دیگر غصه چی را بخورم انصافاً؟ بفنا دادیم رفت ترم اول را و واقعا بعید از که ادامه دهم به این طی طریق بیهودگی مفرطم. امکان ناپذیر نیست ولی میزان عصبیتی که سر امتحانی که میوفتادم کشیدم و استادش سر جلسه آدم بهم گفت از شما انتظار بیشتری میرفت، باعث شد به این نتیجه برسم که واقعا انتظار بیشتری از من میرود. بنده یک ابله میباشم که اینگونه آمده ام ادبیات بدون خواندن. مگر میشود اصلا؟ کجدار و مریز تا کجا میشود طی کرد اصلا؟ وللش.

خب، ادبیات تهران البته همین است. کج دار پیش میرویم کلا و باید حسابی مراقب باشیم که چیزی نریزد یک مرتبه و زندگی ما، خود ما، هیکل ما و باقی اجرام نزدیک و دور را به گند و کثافت بکشد. از وضعیت کلی دانشکده، همین بس که دستشویی هایش شیر آبهای خوبی دارند که آب گرم هم بیرون میدهند! اول ترم وضعیت بغرنج تر بود بخاطر حجم عظیمی زباله در حیاط خلوتمان و اینها که حل شد و بوفه هم غذایش سینوسی ظاهر شده ولی قابل استعمال است! و اینها که مهم نیست، علم چه؟

دیدار یک ترمه ما، ما را به یک نتیجه رساند. اساتید تهران، عموما سواد دارند، ولی اکثراً عاقل نیستند. استادی داریم که وضع درسش در محدوده هایی مشخص خیلی خوب است و شاعر هم هست و اینها، ولی کلا چیزی از سخنان دانشجو نمیفهمد و هیچ وقت به سخنان دیگران توجه نشان نمیدهد و خیلی معلم مسلک است. همچنین استادی داریم که حوزه درک و شعورش به سطح وزغ میباشد اما همین حوزه را به غایت خوب درس میدهد. این استاد، که شاعر برجسته ای در دید خودش هم هست با توجه به عدد ابیات سروده اش!، نیما را شاعر نمیداند و شعر نو را شروع شده نمیبیند و اینها که ولش کنید، سر کلاس هم کظم غیظ کردیم و شاید نامش برده باشم قبلا، ولی در این پست نمیبرم که کسی ایمیل زده بود به شهروز خنجری چرا حرف زده ای! و بنده روحم از سخنی خلاف شأن استاد رفته خبر نداشت، که ایشان چه دیده اند الله اعلم.

و در ادامه سیل اساتید برخورد داشته باهاشان، بگویم که اصولا وضعیت علمی دانشکده خیلی خوب است. اساتید باشعور برعکس این جناب رفته(استاد خنجری عزیز ما نه!) به قوت و قدرت حضور دارند. یک استاد عظیمی(دامت برکاته) داریم که خداوند سایه اش بر سر ما مستدام و پهناورتر هم حتی کناد که نبینیم نبود گرانقدر گرانسنگ گرانمایه استادمان را! که سواد استاد بی بدیل و یکه تاز هم نیست، ولی بشدت علاقه مند کننده به ادبیات آکادمیک است شیوه تدریسشان و ما را به زندگی ادبی امیدوار میسازد که اگر بر باقی دروس جملگی خروج نمودیم، اینجا سد اشقیا را شقه کرده ایم خوب است! و قول شرف که سال بعد تاریخ بیهقی را بیست شوم که این ترم نداشتیم ولی با استاد باسواد منصفی درس دیگری داشتیم که انقدر تنبلی کردم نخواندم و میوفتم و همان بود که شرح ماوقع به اسبق حروف رفت و بمیرم اگر دفعه دیگر با آزادیان(استاد نامبرده) درس بردارم و بیست نشوم که از وزغیت استاد روانی نیماگریز هم بدترم. به هر حال.

و کسانی بود که قدر ندانستم و میشد اندکی بهشان توجه نمود که بد هم درس نمیدانند و رخوت و غرور و باقی جنون و جهالت این دوره مستولی بدی داشت این چند ماه و اکنون که دست به توبه گشوده ام، امید است به اینکه مشروطیت قریب الوقوع این ترم، پایان این شب تار باشد و امید نباشد که باید باشد وگرنه من میدانم و هیکل منحوس خودم...

و دیگر چه میگویند اصولا دیگران درباره جوشان، دانشگاهشان، میکده شان و اینها؟ درگیر حاشیه نشدن را گفتم قبلا که میرسعیدی گفته بود و اینها گمانم و دیگر بار تأکید میکنم که سعی شود درگیر حاشیه نشوید یا اگر شدید، ظرف یک ترم به واقعه برگردید و روانی نمانید ترجیحاً.

و برای کسانی که میخواهند به ادبیات بیایند، پیش زمینه فکری ایجاد میکنم. وضعیت بد نیست. به پای دوران پیش از دولت مهرورزی، بخصوص هشتاد و هشت نمیرسد. به پای قبل از انقلاب که شوخی میکنی رفیق؟! ولی وضعیت کلی دانشکده ادبیات و علوم انسانی، و نه فقط ادبیات که تاریخ و فلسفه و باستان شناسی نیز، با روی کار آمدن اساتید جدید و قدرت گرفتن مدیرگروه های منتخب خوب دارد کم کم به وضع خوبی میرسد و اساتید با شعور نسبتاً اندک هستند اما بقدر کفایت در هر رشته حضور دارند.

درباره ادبیات به صورت شاخص، وضعیت علمی ادبیات خوب است ولی هستند اساتیدی که هنوز جو دبیرستان را مناسب دانشگاه میدانند و خب هستند کسانی هم که هیچ نسخه ای را مرجع نمیشناسند و هیچ حرفی را درست نمیدانند مگر به شاهد و استدلال قرینه مند و هستند کسانی که چند تحلیل یک موضوع را کاملا صحیح درباب موضوع میدانند و اینها امید به زندگی را شدید در ریشه خاطر فرد مستحکم میکنند.

و دانشجو که اصل رشته است. نسل ما گروه خوبی بود با حذف چند عنصر انحرافی مثل خودم که ترم بعد آدم میشوم و دانشجوی خوب و گل گلابی میشوم که استادها را تا دم در خانه شان با سوالات ارزشمند درسی کلافه میکند! بسته به ورودی، ممکن است شانستان خوب باشد یا بزاید در برتان. ولی خب از ارکان اصلی این رشته، این است که ورودی فقط یک ترم اول معنی دارد و زان پس شمایید که انتخاب میکنید به کدام سو میروید و چه کلاسهایی برمیدارید و هیچ کس مجبورتان نمیکند رشته خاصی را بردارید چه که چیزی به نام پیشنیاز در دروس ادبیات تعریف نشده و با خیال راحت میشود حافظ یک را ترم سه برداشت و بین ترم هفتی ها و نهی های مانده و احیاناً یازدهی های عتیقه(!!) نشست و به کلام استاد گوش سپرد! و خب در این چرخه اکثریت قریب به اتفاق دروس هستند و درحال، بگذریم ز مبحث لذت بخش انتخاب رشته...

من نمیدانم چرا باید برای کسی بنویسم تهران چطور است! واقعا نمیدانم! هیچ دلیلی ندارد بدانید چه قدر خوش میتواند بگذرد اگر مثل من روانی نشوید و به خودتان ظلم کنید با هیچی نخواندن. و انقدر هم زیاد مینویسم. انقدر! برای استاد دامت برکاته شعری قرائت نمودیم با هزار عرق شرم و خاک بر سر نهادن و اینها، و در انتها در کلامی شیوا بیان نمودند: نظر من که به درد خودم و عمه ام میخوره، ولی یه خورده کمتر بگی هم خوبه ها. ببین اخوانم مثلا بلند داره ولی کوتاهاش خیلی بهترن بنظرم. و مریدان جمله شوریدند به بازار و خیابان و بنده سعی میکنم نه در متن که متن باید طولانی و بلند و قلمبه سلمبه و درهم برهم باشد تا کسی نفهمد نویسنده پشیزی سواد ندارد! و هذا من فضل ربّی و عدوکم الدینار و نروید مهندس بشوید هی! بیایید انسانی دهع...

جدا ولی پیشنهادم جز به علاقه آمدن به ادبیات نیست. و هرجایی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی جز به علاقه و حماقت نیایید و گول سردر را نخورید! ولی حقوق و علوم سیاسی، اجتماعی، اقتصاد، حسابداری، روانشناسی و شاخه مرتبط را پیشنهاد میکنم با وجود آنکه عدوکم الدینار و دانش و خواسته ست نرگس و گل/ که به یک جای نشکفند بهم و در تقطیع عروضی ت سین را بیاندازید که قدرتی خدا و شاعرست و اینرا باید بدهند با آب طلا بنویسند سر در دانشکده ادبیات علوم و انسانی که آن بی بتگانی که رد میشوند و گوجه میندازند و شیشه ها را میشکنند و این آخری ربطی نداشت قضیه سیاسی بود ولی باز هم، بدانند و آگاه باشند که خواسته یعنی ثروت! و بخدا ما را هزار پند دادند که پند سوذ ندارذ بجای سوگندی...

خدایت بیامرزت شهید.

پ.ن: حکایت کجدار و مریز ما نیز بدجور الکی ست. بد نیست بر سبق پیشینیان، مجتازنامه ای بنگاریم پر از پند و اندرز و حیلت و حکایت و اینها که عین نمونه های خارجی و داخلی مفت نیرزد و بروند همان بازورثم را بخوانند و در دل گنجینه اصرار کنند... با همین صاد که سرّی به سرش نشکوفد!

پ.پ.ن: و دلم تنگ است/ تنگ روزهای خوش هواخواهی...

پست برچسب میخورد که در میان این همه دل تنگی، چیزهای خوبی هم هست احتمالا. و پرسشی هم نداشته باشید، رسم ما پاسخ دهی هست، زمانه اما زمانه طرح نیست.


,

سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی