The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

در بی کران اصوات

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ
The Empire of NewVericka - در بی کران اصوات
امواج بعد امواج، ادراک پشت ادراک

چون رود میخروشم، در بیکران اصوات...

یه وقتایی هست که اول اسم میاد بعد پست. این وقتا، لحظات پر تکلفین که وظیفه خودم میدونم پست بدم. مثل همیشه و بنا به رسم دیرین یک مجتاز نرمال مقبول، نمیدانم که فردا شاکی نشوند ازم و خودم هم از استدلال خودم بدم نیاید. حالا. این وقتا، پست تولیدی به کیفیت متفاوتی دست پیدا میکنه. خوب و بد نه، صرفاً متفاوت. چون یه تجربه ای بوده مثلا، مثل پیدا کردن یکی که باهام تا دروازه دولت پیاده بیاد و من باید بگردم و یه سری مسئله جدید جز روابط بعضی دانشجویان با هم و اینکه سمپادی ها چقدر خودچیزخاص پنداری دارن برای سخنگویی باهاش پیدا کنم.

و مثلا وارد یه فاز جدیدی شدم که اصلا تصور نمیکردم مجتاز بتونه وارد این فازها بشه، که مثلا یکیش اینه که تراکم جنسیتی مونث دوستانم بشدت بالا رفته، جوری که دیگه واقعا فکر نمیکنم محمد طلوعی توی داستانهاش عوام فریبی میکنه و اصولا مسئله "مگه یه اندک مایه نویسنده/شاعر یک لاقبا میتونه با چند تا دختر رابطه داشته باشه؟" رو از تفکرم پاک کردم. حالا بچه بودم که این ایده رو داشتم، به واژه دختر و رابطه و اندک مایه گیر ندین!

و خیلی بده. خیلی بد. چون گفته بودم نمیخوام درباره آدمای اطرافم حرف بزنم. و نمیتونم. واقعا سخته که حرف نزنم از آدمای اطرافم که نصف زندگیم شده همین آدمای اطراف. اصلا به یک وضع درخور تأسفی برای بچه هایی که قبلنا پلاس بودن تو وبلاگ منو و الآن گویا مثل لک لک کوچ کردن به سمت درس و فصل و اینا. دلم نمیگم برای مخاطبین همیشگی امپراطوری کذاییم تنگ نمیشه، ولی میدونم که تغییر 180 درجه ای شخصیتیم برای همه خوش آیند نیست.

برنامه انجمن بود امروز. برای روز دانشجو. سخته عضو تشکلی باشی که بهش ایمان کامل نداری و قصد اصلاح هم نداری. صرفاً عضو شدی چون بنظرت تو آینده ات و ارتباطاتت و سرعت حرکتت به سوی یک موجود مفید در جامعه تأثیر مثبت چشمگیر داره. و مشکل اینه که من هرچه اعتقاد دارم به بعضی، اعتقاد دارم به بعضی در جهت مخالف همان تفکر. و شاید مشکل اینه که از لحاظ عملکرد سیاسی، من خیلی چریک محورم، یه طرز چه گوارا طوری چپ گرا، اما از لحاظ تقکر فلسفی، من خیلی اعتدال محورم، به شکل امام موسی صدر طوری. و نگویید موسی صدر چریک نبود که بود، ولی اعتدال دین گراش برای جهت دهی به حرکات چریکی بالاتر بود بنظرم به نسبت چریک بودن. همان طور که بعد عمری نفهمیدم چرا چمران را چریک نامیدند. چمران سلطان جنگ نامنظم بود ولی نامنظم جنگیدن آدم را چریک نمیکند. و خب همه اینها در این قضیه دلیل میابند که من مگر تفکرم نسبت به این آدمها چقدر رشد داشته که بتوانم چیزی بفهمم؟ فعلا در کنار خواندن بیهقی و فرخی و مزدیسنا و داستان دوشهر و کلیت اشعار نصرت رحمانی، کمی هم ایدئولوژی اضافه کرده ام که نخوانم. و انگار که قرار هم بر همین منوال است.

وقتی متن را از اسم شروع میکنی، تهدیدی هست به نام دلنوشتیدن. که حرفهایت خیلی ساخت منسجم نخواهند داشت و دلنوشت میشوند و هی غر میزنی و گلایه میکنی و بخدا قسم که نه غر میزنم نه گلایه میکنم و این درجواب نیکانی است که اعتقاد دارد همش دارم غر میزنم و هیچکاری نمیکنم. راستش بیشتر وبلاگم را دیده ام به عنوان جایی که وقتی کاریهایم را نشسته ام سبک و سنگین میکنم، مینشینم حقیقت را با خودم مرور میکنم. مینشینم که ببینم نظر خودم چه بوده و بنویسم که ببینم نظر دیگران چیست. یعنی اول عمل کرده ام، بعد میایم حرف میزنم رویش و فکر نکنم غر زدن باشد این. شاید هم باشد و مشکل در کج فهمی کودک رو به رشدی باشد که در بیکران اصوات گم شده است و هی دارد شعرهای ضعیف میگوید و داستانهای ضعیف مینویسد و هیچ چیزی هم نمیشود تا آخر عمرش.

پ.ن: چرا حتی وقتی هیچ برنامه ای هم برای نوشتن ندارم، انقدر حرفهایم زیاد میشود؟ و تازه میخواستم یک سری چیزهای دیگری هم بگویم که در میانه نوشتن سرفصلهایش از ذهنم پرید و دیگر امیدی هم به بازیابی نیست و شانس آوردید... شاید هم نیاوردید. چون کسی که به اینجای متن رسیده، مسلماً یا بشدت بیکار است یا شدیداً دلسوز من. و چنین کسی حجم متن برایش اهمیتی ندارد قطعاً. تشکر از کسانی که تا انتهای چرندیاتم مرا همراهی میکنند.

در جواب: برادر/خواهر شجاع دلی، در یک کامنت خصوصی، فرمودند که ما با دیدن امثال شما میفهمیم که انجمن مثلا اسلامی شده پایگاه دانشجویان بی حیا. به مضمون ربط دادم و نمیدانم که این جوانمرد/شیرزن دقیقاً به چه دلیل کامنتش را خصوصی داد. خواستم چیزی نگویم و فقط بگذارم اینجا که فکر کنید آیا اینکه انجمن اسلامی به "پایگاه دانشجویان بی حیا" بدل شده، اضمحلال انجمن را میرساند در جذب امثال من یا تفکر باز ترش نسبت به تحجر کلی امثال شما را. و بی حیا خیلی جالب بود! بازم کامنت بذار که موجبات مسرت و شادیمو فراهم کنی!

سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی