The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

دژ

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ب.ظ
The Empire of NewVericka - دژ

دژ می فرو افتاد

پوشیده آتش را ردا خوناب ها دامن

دژ می فرو افتاد

در پاپس خورشید در انجام جنگ من

غاصب به قلب لشکر خود بود

در جشن و سرور و پایکوبی خوش

دالان کاخ من شده خاکستر و خرمن

خرمن ز خون و اشک و فولاد سیاه و سنگ

فرجام من این نیست

من امپراطور بزرگ سرزمین دور

من واپسین فرزند خون پادشاهی کور

من وارث آتش، کنامم گور

پایان من این نیست، نه انجام من این نیست

اینجا نخواهم مرد

اینجا نخواهم گشت من بازیچه ی دشمن

دژ می فرو افتاد

آتش درین مرداب می جوشید

ارابه های جنگ بر ویرانه ها شمشیر می کوبید

شهرم فرو پاشید

اینجاست اینجا در نبردی آتش و خوناب

اینجاست اینجا سلطنت با لشکر بیداد

اینجاست جای له شدن زیر تک دشمن

این جاست جای ناوگان شعله ور، کشتی شکن، دژ سوز

اینجاست جای رخنه ی دژکوب

اینجا سپر آغوش صد شمشیر

اینجا زره گهواره ی صد تیر

دژ می فرو افتاد

دژ خون فرو می خورد

زخمی شده از خنجری در قلب        

          از تزویر زیرین دست

دژ سایه هایش را ز بام شهر بر می چید

قلب سپه بر نیزه ها شمشیر می زد

پشت صدای طبل جنگی آسمان می کوفت

زیر سم اسبان دروگر خوشه ها می چید

سردابه ها از خون سربازان من، دریای مدفون بود

دژ می فرو افتاد در زیر صدای چرخش ارابه های جنگ

من مثل بیماری تب آلوده به روی تخت

                   با تاج طلا بر سر

کان هر نگینش تکه ای از جان کشور بود

حسرت کشی بی تاب از ظلمی که حاکم خواهد اینجا گشت

دژ می فرو افتاد

من را به سوی قعر دنیای تهی می برد

دژ می فرو افتاد با فرماندگان خود

          با طبل گران خود

با کرنای خاموشی به روی برج بیداریش

            کرنایی که دیگر سرنوشتش را دمیدن نیست

پایان کرنای جهان بیدار من اینجاست؟

فرجام من اینجاست؟

دژ می فرو افتاد روی زانوان بی خمی چون من

اینجا نخواهم مرد نه، اینجا نخواهم مرد

من تن نخواهم داد بر سرنیزه ی دشمن

آیا چنین پنداشت دشمن در کنام خویش

کین امپراطوری است بر تخت خودش مرده؟

کو التماس جان خود جلاد را کردن؟

پایان من این نیست، نه انجام من این نیست

هنگام آتشبار، رستاخیز آهن ها

هنگام گنبد ها فرو آوردن سرها

          هنگام سقوط دژ

با اسب خواهم تاخت تا دروازه های خشم

          تا قلب سپاه غاصب مزدور

من نیزه افرازم به روی لشکر دشمن

کرنای خاموش به روی برج بیداری

امروز تیر ترس گردد قلب دشمن را

اینجا نخواهم مرد، بر تختی که گور پادشاهان است

من امپراطورم

دژ می فرو افتاد

در سایه نوری که می پژمرد

          خورشیدی که می افسرد

صوت مهیبی رعشه بر اندام ها انداخت

و اندر فراز آسمانی ژرف

برخاست ابری از تقلای زمین خوردن

کو امپراطوری است بی جوشن

او در افق های کبود آرام پنهان گشت

چون سایه از طرح غبارین جنگ

انجام این جنگ این چنین رخ داد

و اندر شرار آتش سرخی فرو نایاب

تا خاک هر دشتی به خون آباد

در این غروب سرد

دژ می فرو افتاد

 

 م. مجتاز، مرداد 93، لاهیجان

 

پ.ن: اگر گفته شود که اثر به قدرت پیشینیان نیست، کاملا حقیقت ادا شده است. چرا که تغییر لحن و تفاوت طرح در میانه اثر کاملا چشمگیر است. با این وجود، علاقه من به این شعر بسیار زیاد است. چرا که بخش اعظم آن، در اوج دوران شبه افسردگی های پریودیک من(!) رخ داد و خجسته اتفاقی در آن ظلمت روز ساطر بود. باشد که بعدا ویرایش های دیگری رخ بدهد و شعر بهتر شود. ضمنا، شعر الآن تمام شد. تنها دلیل حک شدن مرداد 93، شیرازه گرفتن شعر در آن دوران بود و فقط بخش انتهایی اش امشب تمام شد. بگذریم که تجربه نشان داده شعری که من دوست دارم، ملت خوششان نمی آید ازش.



سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی