The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

The Empire of Newverica

در تکیه چارچوب بی ژرف/ مردیست که سایه اش سپید است

چیز خاصی نیست، یک عمر است که حرف میزنیم و حرف میزنیم. یک گوشه ای میگیریم، دنج و راحت و باز هم حرف میزنیم، هی بحرف زدن ادامه میدهیم تا آخرش بمیریم. چند نفس داریم که هر روز بانحطاط نزدیک ترمان میکند، حیف است که درشان فقط هوا باشد و بی صوت، حیف نیست؟

آخرین مطالب

دم غم

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۱ ق.ظ
The Empire of NewVericka - دم غم

کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟

عین واقعیته. بازدهی من تو ماه رمضان در حد صفر و زیر صفره. واقعا فرصت برای هیچ کاری نیست. خیلی ضد حاله که بعد از این همه تلاش و تنش، باید بیکاری و علافی ماه رمضان رو تحمل کرد. خیلی کذاست، منم حساس...!

به هر حال، شب زنده شدیم. همه چی مون تو شب می گذره. تمام طول بعد از ظهر رو خوابم تا عصر، بعد بیدار میشم و سرمو گرم می کنم تا افطار و بعد کم کم زندگی داره شروع میشه که سحر فرا میرسه و پروسه خواب، افطار، کامپیوتر، سحر تکرار میشه! خیلی کذاست ولی خب چه میشه کرد؟! رمضان است.

هیچی دیگه مثل قبل نمیشه. اگه من فکر کنم که کنکور گذشتن، ما رو بر می گردونه به دوران قبل کنکور، یا دیوونه ام، یا خودمو گول زدم. حقیقت، تلخه ولی گفتنی. دیگه خبری از گشت و گذارهای رفاقتی نیست. نه به اون صورت قدیم. اون خاطراتی اند که مونده گوشه ذهن و آدمایی که عوض شدن. کسان جدیدی زاده شده اند از من و دیگران. ما دیگه اون آدمایی وقت پای وبلاگ گذار نیستیم. چون بزرگ شدیم و بزرگ شدن، وقت بعضی چیزا رو می بنده، بعضی چیزا رو باز می کنه. دیگه عصر دیگه ایه. عصری که من هنوز درش نیستم و نمی فهممش.

.Kill the boy, Jon Snow. Winter is almost upon us. Kill the boy and let the man be born

از سخنان گرانبار استاد ایمون به جان اسنو. حرفی که ما باید سر لوحه زندگی مون کنیمش.

گرچه امیده چندتایی هم دانشگاهی بشن، همکلاسی شدن خیلی بعیده. رو اون، امکان مشهد رفتن منم هست. به هر حال، این بر و بکسی که بودن، شاید بد نباشه یه خرده بالغ ترادامه پیدا کنه. شایان ذکره که چند تایی شام و ناهار به بنده بدهکارن که انشالله در چند مرحله ادا بشه! نشد هم خدا بزرگه!

پ.ن: امسال شاید رفتم راهنمایی برای تدریس. منبع مالی خوبیه، کم کم هم باید تدریس یاد بگیرم اگه قراره برم زبان و ادبیات فارسی. شغل شماره یک ماست! روی شماره دو و سه و چهارش هم دارم کار می کنم. به ترتیب ترجمه، ویرایش و تألیف کتاب، تا چه پیش آید!

 پ.پ.ن: بلژیک حذف شد، کاستاریکا حذف شد، کلمبیا حذف شد. دلم خوشه آلمان هنوز هست! هر چی تیم رو من طرفداریشو کردم حذف شد از جام جهانی. چه جام مزخرفیه. نکنه فینال بشه برزیل آرژانتین؟! خدایا، آرژانتینو قهرمان نکن. انگلیسو حذف کردی، اسپانیا رو حذف کردی، ایتالیا رو حذف کردی، ایرانو حذف کردی، پرتقالو حذف کردی، آخه آرژانتین چطور از زیر دستت در رفت؟! من نمی فهمم!

پی نوشت با عکس: بعد میگن جوانان مملکت چرا عقده ای میشن. آخه خدا بگم چیکارت کنه، تو که دوست پسر داری، بلژیکی هم هستی، این قیافه رم داری، خوب نیا استادیوم! نمیگی یکی تهران نشسته، طرفدار بلژیک بود عقده ای میشه ترو ببینه؟! خدا خودش این افراد رو کم کنه، اگر نکرد، در دسترس تر کناد!!

با عرض معذرت خدمت دوستانی که تحت تأثیر این خانم قرار نمی گیرند!!

سه برگ یک دفترنفراتکبودی کدرنوشته بر بادناتمامآبهای سرد، آسفالت خیسچهار
  • م. مجتاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی